چرا همه ی غمم تلنبار شده بود روی قلبم؟ همسریابی تهران حتی حوصله ی خودش رو هم نداشت. بیشتر اوقات ساکت بود و حرفی نمیزد؛ خونه سوت و کور بود. کسی با کسی صحبتی نداشت. از فضای سنگین خونه به ناچار، به همسریابی تهران اناهیتا پناه بردم و تصمیم گرفتم یه مدت خونهی آذر بمونم. به تنهایی و سکوت احتیاج داشتم یه روز که خونه بودم احسان برام همسریابی تهران شیدایی آورد تا با هم بخوریم.
حتی همسریابی تهران موقت حرف زدن با احسانم نداشتم.
گفت: میخوام به مامانم بگم بریم خواستگاری. مبارکه! حتی همسریابی تهران موقت حرف زدن با احسانم نداشتم. حتماً برای اینکه من رو از اون حال و هوا دربیاره میخواست چرت و پرت سرهم کنه. به خاطر همین حر فی نزدم. ولی ولکن نبود. ادامه داد. دایی اینقدر حسود؟! نمیپرسی کیه؟ از کجا باهاش آشنا شدی؟ بگی به به، بالاخره زودتر از همسریابی تهرانی داری دوماد میشی.
همسریابی تهران تلگرام حالا که اینقدر سوال پیچم کردی
نه. همسریابی تهران تلگرام حالا که اینقدر سوال پیچم کردی بذار از اول برات تعریف کنم. اسمش رو که از قبل بهت گفته بودم اب ریشمه. همکلاسیه گلسا، چند وقت زیر نظر داشتمش. خیلی همسریابی تهران اناهیتا خوب و خانومیه! یه نسبت فامیلی دو ر هم با هم داریم. از همون لحظه ی اول که دیدمش به دلم نشست. وقتی باهاش حرف زدم فهمیدم اونم من رو میخواد. شاید رفتیم خواستگاریش. حرفی نزدم اما معلوم بود تصمیم احسان جدیه. خوشم میاومد پسر باجنمی بود و وقتی تصمیمی میگرفت جدی پای حرفش میموند.
بی حوصله میرفتم سرکار ولی دل و دماغ نداشتم. برمیگشتم خونه و ساعتها تنها بودم. همسریابی تهران وقتی خبر داد همسریابی تهران تلگرام مادرش بدتر شده و کارهای مربوط به رفتنمون رو زودتر از موعودش انجام بدیم خوشحال شدم. انگار میخواستم از اسارت آزاد بشم. با خودم میگفتم شاید با رفتن و دو ر شدن از این محیط، روحیهم رو دوباره به دست میارم و حالم بهتر میشه. یه روز رفتم خونه تا به همسریابی تهران تلگرام سر بزنم. وق تی دیدم مامان و گلسا حسابی با هم همسریابی تهران گرفتن، خیالم راحتتر شد.
همسریابی تهران موقت برای جا کردن خودش توی دل آدمها مهارت خاصی داشت. مثل پروانه دورم میچرخید و ازم پذیرایی میکرد. رفتارش خیلی مهربون و صمیمی بود. بدون پرحرفی، آروم و متین رفتار میکرد. انگار همسریابی تهرانی اومده بودم مهمونی و همسریابی تهران اناهیتا میزبان بود ولی با تمام این اوصاف نمیدونم چرا هنوزم ازش خوشم نمیاومد و بی دلیل نادیده میگرفتمش.
بعد از شام خوردن بدون همکلام شدن با همسریابی تهران تلگرام و گلسا، به اتاقم رفتم و استراحت کردم. صبح وقتی از خواب بیدار شدم بعد صبحانه خوردن تو آشپزخونه، برای خودم قهوه درست کردم. از پنجره حیاط رو تماشا کردم. همسریابی تهران موقت رو دیدم که کنار حوض نشسته و حسا بی ناراحته، معلوم نبود چش شده. برای اونم یه قهوه ریختم. توی سینی گذاشتم و به حیاط بردم. هیچوقت درست و حسابی باهاش حرف نزده بودم. همسریابی تهران میتونستم ازش بخوام بعد تموم شدن درسش یه مدت کنار همسریابی تهران شیدایی بمونه. چون معلوم نبود کی برگردم و چه مدت اونجا بمونم. وقتی سینی رو دستش دادم نگاهش کردم. نمیدونستم چی شده که گریه کرده و کشتیهاش غرق شده. ازش پرسیدم. موسسه همسریابی تهران کردی؟ سرد جواب داد. نه. چی شده پس؟