بعد جفت چشمان فریبا خانوم گشاد شد و به سایت همسریابی تهران خیره شد و به سرعت رویش را برگرداند و بلند گفت: سایت همسریابی تهران به ریخت خودش نگاه کرد و تازه متوجه شد.
عرق سرد بر تنش نشست و کمر حوله را بست و تک سرفه ای زد. سایت دو همدل همسریابی! جای پسرتم! یادم رفته بود کمرم رو ببندم.
سعی کرده بود اوضاع را درست کند البته باز هم فقط سعی کرده بود!
آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل خانوم با اکراه برگشت
آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل خانوم با اکراه برگشت سمتش و با سری پایین افتاده گفت: بله آقا! امری داشتید؟ سایت همسریابی تهران که تمام بدنش نبض گرفته بود از شرم اتفاق لحظاتی پیش، جفت دست هایش را به کمرش زد. این دختره تو اتاق من چیکار میکنه؟ آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل خانوم سرش به مثابه یک فنر بالا آمد. خب مگه باید کجا میبردمش؟
بهترین سایت همسریابی در ایران با حالتی میان تعجب و خشم به فریبا خیره شد و خون، خونش را میخورد: هرجایی غیر از اتاق من، احمق! فریبا خانوم که انگار باز گند زده بود به عادت همیشگی پره ی روسری اش را گرفت و تاباند و خیره شد به بهترین سایت همسریابی در ایران! فکر کردم دوست دخ... سایت همسریابی بالفور دستش را بالا آورد به نشانه ی لزومی به گفتن فکرت نیست. فریبا پا تند کرد به سمت پلکان. -آقا الان میگم بره یه اتاق دیگه. سایت همسریابی زود از کنارش گذشت و دستش را بالا برد و از پله ها رفت بالا.
یعنی زمانی که سایت همسریابی داخل حمام بوده
فقط سعی کن دیگه گند نزنی به زندگیم! یعنی زمانی که سایت همسریابی داخل حمام بوده ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم آمده به اتاقش و ورود ب سایت همسریابی دوهمدم خنگ نفهمیده کسی داخل حمام است؟ خب دوش بسته بود و او درست در همان زمان احتمالا داخل وان بوده! کمی به بهترین سایت همسریابی در ایران حق داد و وارد اتاقش شد و درب را محکم بست به این امید که بیدار شود و شرش را کم کند؛ ولی چشمش که به تخت افتاد دانست که خوابش سنگینتر از این حرف هاست که با یک صدای کوتاه به هم بخورد! رفت بالای سرش و پتو را تکان داد. هی! فایده ای نداشت! اوهوی! پتو را مشت کرد و محکمتر کشید. هوی! ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم سر جایش تکان کوچکی خورد ولی بیدار نشد و روی لب هایش اثر لبخند نمایان شد و پلک های بسته اش تکان خورد. خواب میدید؟ اتاق و تخت و پتو و بالشت او را قبضه کرده بود و خواب سایت دو همدل همسریابی هم میدید؟ سایت همسریابی ناامیدانه روی لبه ی تخت نشست. فکر کرد باید برود به اتاق بغلی؟ ولی او جای دیگری خوابش نمیبرد. دوباره غر زد: مهران مگه دستم بهت نرسه، ببین من رو تو چه مصیبتی گرفتار کردی! بعد نگاهش رفت روی مژه های بلند ورود ب سایت همسریابی دوهمدم رو به رو، به بینی کوچکش، به سایت دو همدل همسریابی که لبخند روی لبش میرفت و بر میگشت، به دست های مشت شده اش.
دست کشید لای موهای خیسش و سردش شد.
از روی تخت برخاست و از داخل کمد پتوی سبزرنگی برداشت و روی کاناپه ی مخمل مشکی کنار سرویس بهداشتی دراز کشید. نیمه های شب از درد سایت دو همدل همسریابی از خواب بیدار شد، دستش را به پشت گردنش و لیگامان های دردناک مالید و آخش در آمد. چشم هایش را بست و نیم خیز شد. گردنش را کمی ورزش داد و درد زیر عضالت برآمده ی گردنش جیغ کشید! نگاهش را به تخت و ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدمِ هفت پادشاه خوابدیده آویزان کرد و بعد در حینی که پتو را بر میداشت و به سمت تخت میرفت غر زد.