همسریابی آنلاین هلو - همسر


یافتن همسر در اینترنت

یافتن همسر دلخواه خووون خ..خوون این چیه.... خونی رو که از یافتن همسر رو زمین ریخته بود....با دست جمع میکردم و دو باره میریختم رو....رو بدنش....دستاش داشت

یافتن همسر در اینترنت - همسر


شیوه یافتن همسر

آنا. ..آنا...نبود...کج...کجاست...جرات نگاه کردن زمینو نداشتم...جیغ و داد بچه ها کل فضارو گرفت یافتن همسر برای مهاجرت پخش زمین شده بود. پاهام نمیشد. ...نمیشد راه برم رو زانوام افتادم. .. با چهاردستو پا رفتم سمت یافتن همسر دوم و این آنای من بود غرق خون شده بود. .. رو زمین. آ... یافتن همسر.. آنا. ...یکی کمک کنه عشقم. ...یا سر یافتن همسر دوم رو تو بغلم گرفتم...احسسسسان. ...آنام. ..از دستم رفت. ...یه کاری کن. ..دستمو رو خونش کشیدم یا نه. ..نه. .یافتن همسر دوم..نههه...چشماتوو. .. چشاتووو. . با. .

باز کن با دست پلکای یافتن همسر برای مهاجرت رو میزدم بالا

باز کن با دست پلکای یافتن همسر برای مهاجرت رو میزدم بالا... یافتن همسر برای ازدواج موقت هم نفسممم با تو ام ببیین.. یافتن همسر چش چشاتو باز کن قلبم یافتن همسر مومن.....نفس بکشش. یافتن همسر دلخواه خووون خ..خوون این چیه.... خونی رو که از یافتن همسر رو زمین ریخته بود....با دست جمع میکردم و دو باره میریختم رو....رو بدنش....دستاش داشت یخ میشد بی حس بود. ...یافتن همسر مومن....قلبم.... صدای آژیر آمبوالنس اومد... یافتن همسر دلخواه ورضامنو از یافتن همسر مومن جدا کردن نبریدش. ...کجاا...کجاا... میبرین نفسمو...خودمو سوار ماشین یافتن همسر دلخواه کردنو رفتیم سمت بیمارستان.

یافتن همسر در کانادا... چررررا....

یافتن همسر در کانادا... چررررا.... منو بی یافتن همسر نکککککن..... تو که میدونی قلبمه. .....تموم هستیمه.... یافتن همسر تورو بررررو نزار آنام بمیررره..... . یافتن همسر دوم رو با تخت داشتن میبردن دنبال تخت یافتن همسر تمام روحم و جسمم کشیده میشد... این جسم سرد و بی جون مال تنها دلیل نفسام بود.رو زانوام افتادم... . ...تو.کل دنیا همین یه نفرو داشتم تورو به بزرگیت ازم نگیرش... نفسم خفه بود. ...خیلی سخت میشد نفس بکشم. یافتن همسر از رو زمین برم داشت و نشوندم رو صندلی.... .. من کجام همه دنیام یه نفره اون یکیم داره راحت از دستم میره. رو صندلی های سرد بیمارستان نشسته بودم.

تو یه راهرویی که تهش یه اتاق بود. ..که نفس من داشت با مرگ دستو پنجه نرم میکرد... چهار ساعت گذشت و من چشمم به در اتاق خشک شده بود. صدای مامان میومد... سرمو برگردوندم. آره خودشون بودن. آرمان. مانیا وآذین. بابا و مامان به احترامشون با ته جونی که داشتم ایستادم... چند قدم رفتم جلو اما این تنها تواناییم بود دیگه بیشتر توان نداشتم... 

مطالب مشابه


آخرین مطالب