
از مهربونیش ناخواسته لبخند زدم و خواستم چیزی بگم که عاشقانه ها از جاش بلند شد و همونطور که سمتم میومد گفت: عاشقانه های سعدی مرسی امشب مهمون داریم... خاله سرشو تکون داد و جواب داد: خاله باشه مادر، این روزا بیشتر مراقب دنیز باش... لبخند زدم و گفتم: من برم از عاشقانه های کلاسیک بای بای کنم... احسان سرشو تکون داد و مشغول صحبت با خاله شد... از وقتی که مهمونا رفتن توی اتاقش بود... بدون اینکه در بزنم درو با شدت تمام جوری که انگار دزد گرفته باشم باز کردم و دست به کمر رفتم تو... با دیدنم انگار یهو ترسید که روی تختش عقب پرید و گوشیشو از کنار گوشش برداشت... با دیدن حرکتش کم مونده بود از خنده پخش زمین بشم روی کاناپه ی کنار تختش نشستم.
- میون خنده هام گفتم: وای عاشقانه های کوتاه
- باید ازت فیلم میگرفتم...
- گوشیشو کنار گوشش گذاشت
و گفت بت زنگ میزنم و از روی تخت پاشد، سمتم اومد و چشماشو ریزکرد، خواست دستاشو سمتم بیاره که با صدای جیغ مانندی گفتم: دست بم بزنی جیغ میکشم خندید و گفت: آرام چی تهدید میکنی همین النشم داری جیغ میکشی زرزره خندیدم که با اخم عاشقانه های سعدی که بیشتر خنده دار بود دستاشو به کمرش زد و بهم توپید: عاشقانه های من و تو مگه اینجا طویلس سرتو میندازی پایین میای تو؟ سرمو خاروندم و گفتم: از اون طویله فانتزیا، گاوی که اینجا سکونت داره به رنگ صورتی بسیاار علاقمنده ژست اخمشو باخت.
عاشقانه های خیام قهرم
و با خنده گفت: عاشقانه های خیام قهرم ایشی کشیدم و گفتم: من قهرترم چی فکر کردی، بیشعو ِر خواستگار ندیده از وقتی این تحفه رو دیده دیگه مگه دنیز میشناسه؟ خندید و گفت: عاشقانه های زیبا حسود حسود، خودت یادت رفته چجوری منو به عاشقانه ها فروختی؟ ردیف دندونامو به نمایش گذاشتم و با چشمای ریز شده گفتم: من خوب کردم ولی شما غلط میکنی تلافی کنی خواست چیزی بگه که صدای عاشقانه ها شنیدم، داشت صدام میزد، از جام پاشدم و خواستم سمت در برم که آوینو یادم اومد، سمتش برگشتم و گفتم: راستی آوین اینا امشب میان خونه ی ما، نمیای؟ چند ثانیه عین خنگا نگاهم کرد و آخر سر گفت: عاشقانه های کلاسیک میام، میام سرمو تکون دادم و گفتم: پس منتظرتیم، زود بیا که بریم... سرشو تکون داد که از عاشقانه های کوتاه بیرون رفتم...
عاشقانه های سعدی سمتم اومد
عاشقانه های سعدی سمتم اومد که گفتم: عاشقانه های زیبا هم بامون میاد، چند دقیقه بشینیم... ساعت از یک گذشته بود، با توجه به اون چیزی که جانیار به عاشقانه ها گفته بود حداکثر یه ساعت دیگه میرسیدن... ظرف میوه ها رو روی میزگذاشتم و سمت عاشقانه های خیام که داشت با گوشیش ور میرفت رفتم و بهش توپیدم: فقط تو داری ما نداریم عاشقانه های من و تو که اصلا توی باغ نبود گفت: عاشقانه های ناب چی دارم چی نداری؟ ابروهامو بال دادم و گفتم: مرض خندید، دلقکش شده بودم.