چرا نمی فهمین؟یعنی من حق ندارم خودم کانال های همسریابی رو انتخاب کنم؟چرا نمیزارین زندگی کنم؟ میثاق دستش رو موهاش فرو برد و به من پشت کرد که چشمش بهم نیفته.
کانال های همسریابی در تلگرام بلند بلند گریه می کرد
کانال های همسریابی در تلگرام بلند بلند گریه می کرد، اومد و دستم رو گرفت و گفت: تمومش کن دیگه هستی. کانال های همسریابی با صدایی بلند سر مامان داد زد و گفت: برو کنار و دخالت نکن، میخوام ببینم دیگه چه غلطی میخواد بکنه.
طاقت نداشتم ببینم که سر کانال های همسریابی تلگرام که این همه براش زحمت کشیده بود داد بزنه.با صدایی بلند گفتم: فکر کردی میزارم اینطور به منو مادرم بی احترامی کنی؟ مثال چه غلطی میخوای بکنی؟ دست مادرمو می گیرم و از این خونه میرم. کانال های همسریابی تلگرام بابا! خفه شو کانال های همسریابی. کدوم گوری میخوای بری؟ با کدوم پول؟ پوزخندی زدم و گفتم: انقدر ندار و بی پول هم نیستم، مثل اینکه فراموش کردین سه دانگ این کانال های همسریابی دائم مال منه. قهقهه ای زد و گفت: مال توئه؟ جدی میگی؟ کانال های همسریابی واتساپ ملتمسانه و با اشک و آه گفت: هادی خواهش می کنم.
کانال های همسریابی رایگان هادی نکن این کارو
نه بزار بدونه، دیر یا زود باید می فهمید.ببین هستی خانم این خونه مال منه اگه شک داری بگم مادرت سندش رو بیاره. کانال های همسریابی رایگان هادی نکن این کارو. با تعجب به چهره ی غمگین و شرمزده ی کانال های همسریابی واتساپ و چهره خوشحال و موذی پدرم انداختم که گفت: اونجوری نگاه نکن، تو این خونه کسی بدون سند و مدرک حرف نمیزنه.چند سال پیش مادرت سهم خودشو به نام من کرد. هر گورستونی که میخوای بری برو ولی تنهایی. باورم نمیشد که تمام این مدت بازی خورده بودم، دنیا دور سرم می چرخید.
همه با تعجب به کانال های همسریابی و من چشم دوخته بودن، شاید حتی میثاق و سینا هم فکر نمی کردن که پدرشون انقدر پست و حقیر باشه. مامان دستم رو گرفت با عصبانیت دستم رو کشیدم و با صدایی بلند گفتم: ولم کن.از همتون بدم میاد.از همتون... دیگه حرفی برای گفتن نداشتم، همه چیز روی سرم آوار شده بود و قدرت کمر راست کردن نداشتم. داشتم از پله ها کانال های همسریابی رایگان می رفتم که سرم گیج رفت و خوردم زمین...
کانال های همسریابی تلگرام مادرم کنار تختم نشسته بود و گریه می کرد، هراز گاهی هم دستمال روی پیشونیم رو تو کاسه ی آب فرو می برد تا به وسیله ی این کار کمی از درجه ی تبم کم کنه. کانال های همسریابی جلوی در ایستاده بود و به من و مامان زل زده بود، هر چند دقیقه هم آهی کوتاه می کشید و سرش رو پایین می انداخت.منم کاری نداشتم جز اشک ریختن، فقط و فقط اشک می ریختم...اشکی که از هر آب جوشی داغ تر بود و از هر زهری جگرسوز تر...
نمی دونستم دارم کانال های همسریابی واتساپ خودم اشک می ریزم یا فرهاد.. کانال های همسریابی تلگرام دستم رو گرفت و چندین و چند بار بوسید.وقتی چشمش به حلقه م افتاد خواست از دستم درش بیاره اما با همون ناتوانی دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: ولم کن کانال های همسریابی دائم. آروم زیر لب گفت: اگه ببینن می کشنت. بزار ببینن، دیگه واسه من چه فرقی می کنه؟ همینجوریش هم دارم می میرم. دستش رو روی پیشونیم گذاشت و اشکام رو پاک کرد بعد سرش رو گذاشت روی شبکه های همسریابی تلگرام و بلند بلند گریه کرد. میثاق که حسابی از دیدن این صحنه دلش به درد اومده بود، دیگه طاقت نیاورد و از اتاق بیرون رفت.