به سختی عکس عاشقانه بدون متن سیاه سفید زد و گفت: عکس عاشقانه بدون نوشته جدید شب بخیر اونقدر خوابم میومد که واینستادم دلیلشو ازش بپرسم، سمت تخت خواب رفتم و روش ولو شدم... سرمو عکس عاشقانه بدون متن بغل بالش گذاشتم و خواستم چشمامو ببندم که گوشواره هام رفتن رو مخم اذیتم میکردن و یادم رفته بود از عکس عاشقانه بدون متن فانتزی گوشم درشون بیارم... پوفی کشیدم و سر جام نیم خیز شدم، درشون آوردم و عکس عاشقانه بدون متن بغل عسلی کنارم گذاشتمشون، خواستم روتختی رو عکس عاشقانه بدون متن ۲۰۱۹ خودم بکشم که.
عکس عاشقانه بدون نوشته جدید توی چارچوب در ایستاد
عکس عاشقانه بدون نوشته جدید توی چارچوب در ایستاد... آب دهنشو قورت داد و سمتم اومد، کنارم که نشست صدای نفساش به گوشم رسید... نگرانش شدم، توی همین چند ساعت دوبار شد که این حالت بهش دست میده... نزدیکم شد و صورتشو مماس صورتم قرار داد... از حرکتش تعجب کردم، اما واکنشی نشون ندادم... پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد و چشماشو بست، صدای قلبش میشنیدمش، از این فاصله ی نه چندان دور...
نفساش بعد از استراحت کوتاهی دوباره به صدا دراومدن، طاقتمو از دست دادم و دستامو دو طرف صورتش گذاشتم... با آشوبی که توی دلم بود گفتم: عکس عاشقانه بدون نوشته جدید، فدات شم، خوبی؟میخوای بریم بیمارستان؟ سرشو به آرومی به طرفین تکون داد... عکس عاشقانه بدون نوشته نه خوبم نفس آه مانندمو بیرون دادم... خیلی خب، بb ار برم قرصاتو بیارم پس... انگشت اشارشو عکس عاشقانه بدون متن ۲۰۱۹ لبم گذاشت و آروم گفت: عکس عاشقانه بدون نوشته هیچی نمیخوام، انقدر نگرانم نباش لب زدم: بلد نیستم نگرانت نباشم آروم خندید و ازم فاصله گرفت... عکس عاشقانه بدون نوشته یاد بگیر خب... انگار حالش بهتر شده بود ؛ هنوز دو ساعت از اون یکی قرصش نگذشته بود، پس بهتر بود بیخیالش شم... بالشمو مرتب کردم و دراز کشیدم.
بلافاصله خم شد و سرشو عکس عاشقانه بدون متن ۲۰۱۹ دستم گذاشت
بلافاصله خم شد و سرشو عکس عاشقانه بدون متن ۲۰۱۹ دستم گذاشت عکس عاشقانه بدون متن اینستاگرام زدم و رو تختی رو عکس عاشقانه بدون متن بغل جفتمون کشیدم... عکس عاشقانه بدون نوشته دنیز... دستمو عکس عاشقانه بدون متن پاییزی موهاش کشیدم و گفتم: دن جا ِن یز؟ به پهلو سمتم چرخید و گفت: عکس عاشقانه بدون نوشته جدید دورت بگردم خب؟ عکس عاشقانه بدون متن اینستاگرام جون گرفت، عکس عاشقانه بدون متن سیاه سفید زدم: خب دو ماه گذشت، امروز روز تولد آوا بود و قرار بود تولدشو جشن بگیره، مدت زیادی میشد که ندیدمش، دلم واسش تنگ شده بود اما راستش زیاد دلم نمیخواست عکس عاشقانه بدون متن فانتزی جشن تولدش باشم...
جلوی آینه ایستادم، چقدر تغییرکرده بودم شکمم یکم جلو اومده بود و ظاهرمو به کل تغییر داده بود، هر چند که وزنم زیاد تغییری نکرده بود