رومو برگردوندم، بلند شد و روبروم نشست و با آرامش و خونسردی گفت: آخه شرایط ما فرق می کرد خانمی! خونه ی ما فرق می کرد. اون خونه یه سوئیت کامل بود، به درد یه زندگی جمع و جور دونفره میخورد هرچند که لیاقت ملکه ای مثل تورو نداشت ولی خونه بود، سقفش جدا بود اما میثاق باید اول زندگی تو دوتا اتاق بازنش زندگی کنه! قضیه ی همسریابی بهترین همسر ایرانی با ما زمین تا آسمون فرق داره، نداره؟
بازم بهش نگاه نکردم و با همون اخمای درهم گره خورده با نقش روی تشک بازی می کردم اما سنگینی نگاشو حس می کردم.وقتی دید حرفی نمی زنم با لحن شوخی گفت: خانم سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی من با مکافات راضی شدم واست خونه بگیرم؟ بازم اعتنایی نکردم.اینبار با لحن چند بار صدام زد طوری که احساس کردم نفسم بند اومده: هستی!
آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی با جادوی صداش وادارم کرد سرمو بلند کنم و به چشماش نگاه کنم.تمام عشق و آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی شو ریخت تو چشماشوخانم گل،. ...عزیز دل....هستی جان....هستی! بهم زل زد. لبخند نمکینی زدو گفت: بی معرفت، نگفتی چی میخوای که اینطوری تورو برده تو فکر. بعد چشمکی بهم زد و گفت: بگو گلم. یه کمی مِن مِن کردمو بعد به سختی گفتم: خب من نمیخوام تو ماهی بدی دستش، من دوست دارم ماهیگیری یادش بدی، تازه اونا پیش بابا بیشتر بهشون خوش می گذره.
همسریابی بهترین همسر ایرانیان هم اینجوری راحت تره، آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی که آدم نیست دلش به همین همسریابی بهترین همسر ایرانی خوشه دیگه.
سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی یه وکیله
لبخندی زد و گفت: هردستوری بدین اطاعت میشه، امرتون چیه ؟ میثاق درسش خیلی وقته که تموم شده، سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی یه وکیله ولی دفتر کار نداره، خیلی هم این در و اون در زدا اما به جایی نرسید، تو اگه بهش... دستشو روی چشماش گذاشت و گفت: به روی چشم.امر دیگه ای نیست؟ لبخندی زدم وبا چشم و ابرو عشوه ای اومدمو گفتم: نه دیگه، شب شما بخیر! دراز کشیدم و چشمامو بستم که شاهرخ بغل گوشم زمزمه کرد: تو همیشه عزیزمی...
زندگیمونم به همین همسریابی بهترین همسر ایرانیان گذشت.
چند ماهه اول زندگیمونم به همین همسریابی بهترین همسر ایرانیان گذشت.
من از هر فرصتی برای چزوندن و به هم ریختن اعصاب همسریابی بهترین همسر ایرانی استفاده می کردم اما اون به قدری صبور و با محبت با من برخورد می کرد که بازم از کارم پشیمون می شدم اما بازم سرم به سنگ نمی خورد و به کارام ادامه میدادم. یه روز صبح بعد از رفتن همسریابی بهترین همسر ایرانی تصمیم گرفتم که به دیدن سمیرا برم آخه خیلی وقت بود که ندیده بودمش گوشی رو برداشتم و شماره ی خونه ی پدری شو گرفتم، بعد از چند تا بوق، صدای پدرشو شنیدم که با صدایی پخته و مردانه گفت: سالم دخترم، حال شما چطوره؟ خوبم استاد، شما خوب هستین؟ خانم خوبن؟ آدرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی همه خوبن.ببخشید شما؟ من هستی هستم. آه سردی کشید وبا مکثی سایت همسریابی بهترین همسر ایرانی گفت: هستی جان خوبی بابا؟ ممنون استاد. حرفشو خورد و دیگه ادامه نداد، با صدایی غمگین گفتم: قسمت ما هم همین بود استاد، من خیلی بهتون زحمت دادم.