همسریابی آنلاین هلو - دوستیابی


ورود به سایت دوستیابی هلو

انتظار شنیدن این حرف رو از سایت آغاز نو نداشتم. شاید درست می گفت، شاید لیاقت عشقی به این حرارت رو نداشتم... یعنی عشق سایت آغاز نو حقیقی بود؟

ورود به سایت دوستیابی هلو - دوستیابی


سایت دوستیابی هلو با لینک مستقیم

بدتر از جن، از ترس سینا می دوئیدم. وا! مگه سایت دوستیابی هلو ترس داره؟ چه جورم، مثل شمر می مونه. با شنیدن اسم میثاق، به فکر فرو رفتم و نگاهم به عکس کنار تختم افتاد. چرا حتی تلفنم نکرد که بهم تبریک سایت همسریابی آغاز نو ورود بود زنگ زد؟ مکثی نسبتا گفتم: نه، شاهرخ بود، از دبی زنگ زد. تو تکلیفت با خودت روشن هست؟ آره، نظرم نسبت به ثبت نام در سایت همسریابی هلو تغییر نمی کنه.

ول کن تو رو سایت آغاز نو

تو که راست میگی. اون بیچاره دوسِت داره هستی، تو نبودی ببینی چه اصراری می کرد که کادو رو دقیقا روز تولدت بهت بدم، اون انقدر ول کن تو رو سایت آغاز نو رویا.حرف دیگه ای نداری بزنی؟ بهت اهمیت میده اما من چی؟ تو لیاقتش رو نداری.فقط همینو میتونم بهت بگم، تو لیاقت عشق پاک سایت همسریابی آغاز نو ورود و نداری... بلند شد و لباسش رو پوشید ورفت. نمی تونستم از جام تکون بخورم، خشکم زده بود، انتظار شنیدن این حرف رو از سایت آغاز نو نداشتم. شاید درست می گفت، شاید لیاقت عشقی به این حرارت رو نداشتم... یعنی عشق سایت آغاز نو حقیقی بود؟ سایت دوستیابی هلو روزای آخر هفته تموم شد ودلتنگی و افسردگی منم به آخر رسید.

ثبت نام در سایت همسریابی هلو داشتم

ای کاش همه ی روزا ثبت نام در سایت همسریابی هلو داشتم، اگه به من بود روزای جمعه هم میرفتم سر سایت شیدایی و به جای خالی بچه ها زل می زدم.محیط دانشگاه رو دوست داشتم از همه مهمتر اینکه از هوای خفه ی خونه نجاتم میداد.تازگی ها از خونه فراری شده بودم بخصوص زمانی که سایت دوستیابی هلو خونه بود.جدیدا کار پیدا کرده ویه چند جلسه ای به صورت آزمایشی سر کار میرفت. از شوق رفتن به سایت شیدایی تا نیمه های شب خوابم نبرد اما صبح تا ساعتم زنگ زد مثل برق از جا پریدم و آماده شدم. در بسته بود.در زدم و وارد شدم.تنها کسی که تو ثبت نام در سایت همسریابی هلو حاضر بود آقای رادمهر بود که مشغول نوشتن بیتی روی تخته بود. با دیدن من شوکه شد و بعد از چند ثانیه سالم گفت و به کارش ادامه داد.

در سایت شیدایی رو باز گذاشتم و روی یه صندلی نشستم. چه حوصله ای داشت هر روز می اومد قبل از شروع اولین یه بیت شعر رو تخته می نوشت ولی چقدر ظریف و ماهرانه می نوشت و چقدر با احساس... حواسم به نوشته اش نبود فقط حرکت دستش رو به دقت دنبال می کردم.دستای محکم و مردونه ای داشت.ماژیک رو با انگشتای قلمی و کشیده اش و پایین می کرد تا بلکه بتونه کلمه ای رو بنویسه. سایت دوستیابی هلو آخرین کلمه هم نوشته شد و از جلوی تخته کنار رفت. بی تو همه هیچ نیست در ملک وجود ور هیچ نباشد چوتو هستی همه هست وقتی چشمم به کلمه ی هستی افتاد ناخودآگاه نگاهم به سمت آقای ثبت نام در سایت همسریابی هلو کج شد اما سریع چشمم رو برگردوندم و جزوه م رو باز کردم.آخه اون از قبل تمام نگاهش به من و عکس العملم بود، بعد از واکنش من کنار سایت همسریابی آغاز نو ورود رفت و وسایلش رو برداشت و از بیرون رفت.منم فرصت رو غنیمت شمردم و این شعری که اسم خوشگلم توش بود رو نوشتم. مثل اینکه آقای رادمهر هم از اسم من خوشش می اومد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب