همسریابی آنلاین هلو - همسریابی


ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر چگونه است؟

مامانم سرشو تکون داد و لبخند محوی زد. ورود ب سایت همسریابی بهترین همسرت راحت باشین آوا واسم شکلک درآورد... خندیدم و سمت اتاقم راه افتادم... لبه ی تختم نشستم

ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر چگونه است؟ - همسریابی


قوانین ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر

مامانم سرشو تکون داد و لبخند محوی زد. ورود ب سایت همسریابی بهترین همسرت راحت باشین آوا واسم شکلک درآورد... خندیدم و سمت اتاقم راه افتادم... لبه ی تختم نشستم... کنارم نشست... چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر پشیمون نشدی؟ با اخم ساختگی نگاهش کردم و گفتم: چی میگی ورود به سایت همسریابی بهترین همسر نفس عمیقی کشید... بهش خیره شده بودم...

ورود به سایت همسریابی بهترین همسر نمیدونم

ورود به سایت همسریابی بهترین همسر نمیدونم چی درسته چی غلط برای دلگرم کردنش لبخند زدم و بدون کوچکترین تردیدی گفتم: راهی که داریم میریم درسته لبخند محوی زد... ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید من چیکارکنم از دست تو ؟ لبخندم پررنگ تر شد... لبامو آویزون کردم و گفتم: از دست من؟ سرشو تکون داد... ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید از دست اون چشمات شونه هامو بال انداختم و با لحن حرص دراری گفتم: مشکل از چشمای من نیست... نیشخند زد و فاصلشو باهام کمتر کرد... ورود به سایت همسریابی بهترین همسر مشکل از منه که کل دنیام توی همین مختصات خلاصه میشه لبخند روی لبم نقش بست...

خواستم چیزی بگم که تقه ای به در خورد با تعجب خواستم ندا بدم که بیا تو که آوا دست از پا دراز تر توی چارچوب در ایستاد یه جوری نگاهم میکرد که انگار اولین باریه که منو میبینه سرمو تکون دادم... هوم، چته؟ چرا اینجوری میای تو مگه جنگه؟ خندید و شونه هاشو بال انداخت... آوا لطف کردم اومدم واسه شام صداتون بزنم، یه چیزی هم بدهکار شدم انگار؟ از جام پاشدم و دستامو روی بازوهاش گذاشتم و سمت در کشیدمش...

چپ چپ نگاهی به من و ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید انداخت

خیلی خب تو برو ما هم الان میایم چپ چپ نگاهی به من و ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید انداخت و آروم گفت: آوا سریعتر خندم گرفته بود، انگار دزد گرفته بود... بعد از چند دقیقه همراه ورود به سایت همسریابی بهترین همسر سر میز شام حاضر شدیم، غرق سکوت مشغول بودیم که خاله گفت: خاله شما که نظر ندادین، من و دنیا با هم صحبت کردیم، عقدو میذاریم واسه پسفردا، عروسی هم واسه دو هفته ی دیگه، خوبه؟ همه چیز داشت سریع پیش میرفت، از این بابت خوشحال بودم ؛ نیم نگاهی به ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر انداختم، اونم نگاهشو به من دوخت... لبخند زدم...

خوبه ساعت حدود یک بود و همه رفته بودن مخم این روزا درست کار نمیکرد، خوشحالی و ناراحتی توی وجودم تناقض ایجاد کرده بودن برعکس اکثر شبای دیگه راحت خوابم برد صدای ورود ب سایت همسریابی بهترین همسرت رو مخم بود، بالای سرم نشسته بود و یه ریز اسممو صدا میزد پتومو روی سرم کشیدم و سمت مخالفش چرخیدم، فعلا فعلا ها خیال بیدار شدن نداشتم ورود ب سایت همسریابی بهترین همسرات ِا دنیز، مگه دیشب قرار نشد امروز با ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر بری خرید؟

ِد پاشو دیگه اومده منتظرته خواب و بیدار بودم و اصلا نمیفهمیدم چی میگم ؛ بخاطر همین به زور لبامو تکون دادم و گفتم: ولم کن ورود ب سایت همسریابی بهترین همسرت خستم دیگه صداشو نشنیدم ؛ چند دقیقه گذشت که بوی عطر ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر اتاقو پر کرد... پاهامو توی بغلم کشیدم و چشمامو روی هم فشار دادم..

مطالب مشابه


آخرین مطالب