با صدایی آروم پرسید: عروس خانم، چرابیداری؟فردا کلی کار داری؟ به زحمت بغضم و فرو دادم و گفتم: خوابم نمی بره متعجب نگاش کردم، لبخند محوی زد و گفت: دیدم داشتی گریه می کردی. نمیتونی چیزی رو ازم پنهون کنی.
سایت همسریابی شیدایی کرج، استان البرز کف دستمه
دیگه سایت همسریابی شیدایی کرج، استان البرز کف دستمه.دلتنگ سفر کرده ت شدی؟
آه سرد و بلندی کشیدم و دوباره به آسمون خیره شدم. همسریابی شیدایی جدید شرایطت با گذشته فرق کرده...تو همسریابی شیدایی جدید شوهر داری... با عصبانیت حرفشو قطع کردم و گفتم: خودم میدونم، تو نمیخواد مثل بقیه این حرفا رو برام دیکته کنی. دقت کردی جدیدا چقدر عصبی شدی؟ سایت همسریابی شیدایی جدید ندارم همسریابی شیدایی جدید جون افسون تو دیگه سربه سرم نزار.
نمیخوای این شب آخر یه کمی با من درد و دل کنی، دلم واسه حرف زدنت تنگ شده. نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم: به آسمون نگاه کن.ببین چقدر صافه. تازه شده مثل دل تو. اگه دل من صاف بود هیچ وقت تنهاش نمیزاشتم.دلم میخواست می تونستم مرهم زخمش باشم نه خار قلبش. دیگه مال خودمم نیستم.چقدر اتفاقات زندگی من سریع و پشت سرهم بود. راستی چرا زندگی یه دکمه ی توقف نداره ولی من ندارمش تازه امشب وقتی داشتم وسایلمو از تو اتاق جمع می کردم باورم شد که دیگه مال اون نیستم.
من اون چقدر خوشبخته که تورو داره هستی. ؟چرا هر وقت که خوشبختی، زمان تو کورس قهرمانیه اما وقتی که غم و غصه تو دلت میشینه یه شب هزار سال میشه؟دلم گرفته سایت همسریابی شیدایی جدید.نه از اینکه باید فرداشب زیر سقف خونه ای باشم که مال سایت همسریابی شیدایی کرج، استان البرز! نه!
همسریابی شیدایی جدیدی می شدم وبا همه چی کنار می اومدم.
مطمئنم اگه اون سفرکرده تو زندگی من نبود و اگه تو اون رفتار رو بعد سفر باهام نداشتی خیلی راحت زن همسریابی شیدایی جدیدی می شدم وبا همه چی کنار می اومدم.
شاهرخ مرد خوبیه، تکیه گاه محکمیه، قلبش مهربونه، میدونم هیچ وقت نمیزاره کمبودی رو احساس کنم اما من به این چیزا فکر نمی کنم، همسریابی شیدایی جدید دقیقا شدم بچه ی بازیگوشی که شاید به یه بادکنک بیشتر دلخوشه تا یه توپ چهل تیکه.دلم از این گرفته که انقدر حق ندارم خودم راه زندگیمو انتخاب کنم.انقدر توانایی ندارم برای رسیدن به چیزی که میخوام بجنگم.من برای خودم متاسفم.
دلم برای خودم گرفته سایت همسریابی شیدایی جدید! دلم برای خودم تنگ شده! دلم برای اون بچه ی تخس و زیرک که تمام هفت آسمونو به زمین می دوخت برای بدست آوردن یه اسباب بازی بی ارزش، تنگ شده. دلم برای بغل گرفتنای مامان و نوازشای مهربون همسریابی شیدایی جدیدی و کلمه ی دختر بابا تنگ شده.دلم برای تیکه تیکه کردن دفتر و کتابات تنگ شده میثاق!
بغض کرده بودم و سوزناک اشک می ریختم.با صدایی لرزون ادامه دادم: یادته؟اون موقع خیلی بچه نبودم ولی همیشه از سربه سر گذاشتن با تو و سینا لذت می بردم خصوصا وقتی که بغلم می کردی و کلی آسمون و ریسمون که اذیتت نکنم و اجازه بدم درس بخونی. اون موقع فقط به این قصد که بهم توجه کنی و نوازشم کنی، اذیتت می کردم اما سایت همسریابی شیدایی جدید اینجوری نبود، حتی گاهی اوقات کتکم میزد. می بینی میثاق از همون بچگی ازمن بدش میومد، آخرم زهرشو ریخت. اشک امونمو بریده بود اما ته دلم بازم حرف داشتم که بزنم. انقدر حرف داشتم که همسریابی شیدایی جدیدی فقط سکوت کرده بود و به من گوش میداد. بودم، به طوریکه حتی اگر یه روز خودتو ازم می گرفتی دق می کردم. طاقت همه چیو داشتم بی محلی و پرخاش هیچ وقت حس نکردم پدر ندارم، هیچ وقت!