که مامانش حرفش رو قطع کرد و با لبخند عصبی ادامه داد. شما بچه ها به این چیزا کاری نداشته باشین. من و خواهرم چند ساله حرفهامون رو زدیم. همسریابی هلو موقت آقا رضایت بِدن همین امروز این موضوع رو به سلامتی و خوشی تمومش کنیم. در ضمن ما با هم فامیلیم مهم نیست خواستگاری رسمی بوده یا نه. این حرفها رو بذارید کنار!
همسر یابی موقت در شیراز چهرهش گرفت و گفت: منیژه، حالا ما از قدیم یه حر فی زدیم تموم شد و رفت. بچه ها بزرگ میشند، نظراتشون عوض میشه. دوست دارن خودشون تصمیم بگیرند. خواسته های ما رو قبول نمیکنند. همسريابي موقت شيدايي شاهده همسر يابي موقت مثل دخترهای خودم میمونه! همیشه گفتم اجازه نده دخترت به خاطر سیاوش خواستگارهاش رو رد کنه. سرم رو چرخوندم سمت همسريابي موقت هلو و نگاهش کردم. اونم گوشش رو نزدیکم آورد. با زمزمه گفتم: خر خودتی!
جمعش کن تا دهنم باز نشده، اصلاً یادت نیست آخرین بار چی بهت گفتم همسریابی هلو موقت؟ این چه بساطیه که به پا کردی؟ همسر يابي موقت اخمهاش رو درهم کشید و حر فی نزد. بابا در حالی که بلند شد بره، آب پا کی رو ریخت روی دست خاله منیژه و گفت حرف خودش میمونه. جوونهای امروزی همینن، به حرف کسی اهمیت نمیدند. نفس راحتی کشیدم.
دوست داشتم از اون جوّ سنگین یه جوری فرار کنم. میدونستم کسی جرأت نداره روی حرف بابا، حرف بزنه. ولی خاله عصبانی شد و گفت:وا! آقا اینه رسمش؟! همه میدونن سیاوش داماد منه. جواب فامیل رو چی بدیم؟ حرف آبرومونه، الانم دیره. هر کسی به من میرسه سراغ همسر یابی موقت شیدایی دو تا جوون رو میگیره که چی شد بالاخره؟ کی نامزد میکنن؟ از شما انتظار نداشتم تا یه بار چشمتون به دختر برادرتون افتاد، قول و قرار قدیمی ما رو فراموش کنین. اصلاً خود همسر یابی موقت به بقیه همسریابی هلو موقت گفته درس بهانهس به خاطر سیاوش اومده.
همسريابي موقت شيدايي رو خوش نمیاد
اومد و موندگارم شد اما همسريابي موقت شيدايي رو خوش نمیاد به خاطر حرف یه الف بچه، یه ازدواج بهم بخوره! بین دو تا خانواده اختلاف پیش بیاد. همسريابي موقت شيدايي نکرده کسی این وسط دلخو ر بشه. چهره ی پدرم برافروخته شد. کارد میزدی خونش در نمیاومد. با اخم نگاهم کرد. من اون لحظه دوست داشتم از خجالت آب بشم، برم توی زمین. بابا ادامه داد. رب طی به همسر یابی موقت نداره.
همسريابي موقت هلو خوشبخت بشه
همسريابي موقت هلو خوشبخت بشه! سرم رو پایین گرفتم تا حا جی جمع ما رو ترک کرد و به طبقه ی بالا رفت. معنی حرفش رو همه خوب درک کردند تا دیگه بحث رو تمومش کنند. همسر يابي موقت از سر جایش بلند شد. مانتو و روس ریش رو با عصبانیت از روی دسته مبل برداشت و گفت: مامان پاشو بریم. معلومه دیگه، اون دختره که من دیدم، تا همینجا عروس نشه، دست بردار نیست. بالاخره میخواد خودش رو یه جوری بَند کنه! راهشم بلده. با غیظ گفتم: همسر یابی موقت در شیراز دیگه هیچی نگو!
تمومش کن تا همه رو بیشت ر از همسر یابی موقت شیدایی ناراحت نکردی. الکی اسم گلسا رو به زبونت نیار. تو که خواستگارهای پر و پا قرصتر داری، اینجا چیکار میکنی؟ همسريابي موقت هلو زد زیر گریه و گفت: نمیدونستم همسر یابی موقت رو اینقدر دوسش داری که تا حرفش میشه اینجوری ازش دفاع میکنی. بفرما خاله، تحویل بگیر! بعد میگی همسر یابی موقت قم بیچاره فقط اومده درس بخونه. خاله هم از سرجاش بلند شد و دنبال همسر يابي موقت رفت که دم در مامان مانع رفتنشون شد