همسریابی آنلاین هلو - ازدواج


همسر برای ازدواج در پایتخت

در ورودی رو باز میکنم با دیدن مامان رو قالیچه با چند تا کیسه ی خرید و بابا باز هم با روزنامه و همسر برای ازدواج درست کنار همسر مناسب برای ازدواج ایستاده

همسر برای ازدواج در پایتخت - ازدواج


آدرس همسر برای ازدواج

 راهنما میزنم و وارد کوچه میشم، ماشین رو درست کنار در، بغل چند درخت خشک شده پارک کردم خاموشش کردم. سیگاری روشن کردم که در لحظه صفحه گوشی روشن شد با دیدن اسم رضایت همسر برای ازدواج مجدد اتصال رو زدم: جانم؟ صدای همسر مناسب برای ازدواج بلند شد: کجایی پسر ؟ آب دهن فرو دادم از بابا نمیترسیدم اما احترام زیاد همیشه اولیتم بوده: بابا هنوز که هشت شبه، چیزی شده؟من نزدیکم. صدای بابا رعشه به تنم انداخت: تو نبایدبه زنت یه زنگ بزنی از نگرانی درش بیاری؟ زنم نبود اما نگرانم شده بود؟ چرا خودش بهم حتی یک بار هم زنگ نزده؟ سوالا قصد داش مخم رو مثل موریانه بخوره. چشمم به یه شاخه گل سرخ افتاد که نگین برام خریده بود... حواسم رفت به بابا که پشت خط منتظر بود: اومدم چشم اومدم. صدای زود باش اجازه همسر برای ازدواج موقت تو گوشم اکو شد و قطع شد. تو این نمایش من سوپراستار میشدم بی شک.

 تمام این نقش رو من یه تنه یاری میکردم، قربون صدقه دختره بی رنگ و رو و بی حالی میرفتم که فقط ترحم انگیز بود و بس، دست دختری رو لمس میکردم که حسی بهش نداشتم... این بازیگری برای تمام کارنامه ی کاری ام و سوپراستار شدنم کافی بود. به گل نگاه کردم و لبم رو گاز گرفتم خیلی چیزها تغییر کرده خیلی اتفاقات افتاده درست بعد از رفتنه آقا بزرگ اتفاقاتی درست دور از حد تصور... چنگ زدم و گل رو برداشتم در ماشین رو باز کردم و سیگار رو بیرون انداختم گل به دست به طرف در رفتم. ریموت ماشین رو زدم و کلید انداختم در رو باز کردم و وارد خونه شدم. قدم هام رو تند کردم این بازی رو من شروع کردم به دست خودم کارگردانی میکنم... در ورودی رو باز میکنم با دیدن مامان رو قالیچه با چند تا کیسه ی خرید و بابا باز هم با روزنامه و همسر برای ازدواج درست کنار همسر مناسب برای ازدواج ایستاده سلام بلند بالایی میکنم: سالم عرض شد. گل رو پشتم قایم میکنم و جلو میرم. مامان جوابم رو میده: سلام عزیزم.

اجازه همسر برای ازدواج موقت با اخم از پشت روزنامه سلامی زمزمه میکنه. 

اجازه همسر برای ازدواج موقت با اخم از پشت روزنامه سلامی زمزمه میکنه. همسر برای ازدواج نگاهم میکنه. جلو میرم و درست رو به روش می ایستم و گل رو از پشتم خارج میکنم. بادیدن گل چشماش گشاد میشه و عمیق لبخند میزنه دلم گرم میشه که با یه شاخه گل تونستم لبخند به لباش بیارم. گل رو از دستم میگیره حالا رضایت همسر برای ازدواج مجدد هم یه گوشه ی روز نامه رو خم میکنه و به ما نگاه میکنه برگشتم و رو به همسر خوب برای ازدواج گفتم: اینم لبخند عروس نگرانت من نوکرشم هستم. بابا با لبخند محوی زمزمه کرد: زنده باشی. همسر برای ازدواج موقت گل رو بو کشید و من دستش رو گرفتم همزمان معرفی همسر برای ازدواج با لباس ر احتی و لباس بلندی رو دست از اتاق بیرون اومد... مامان رو به اجازه همسر برای ازدواج دوم گفت: عالی بود عزیزم مبارکت باشه.

به معرفی همسر برای ازدواج سلام کردم

به معرفی همسر برای ازدواج سلام کردم، این روزها عجیب شبیه جانیار شده بود آروم و کم حرف. اجازه همسر برای ازدواج دوم لبخند مصنوعی زد و به گل دست همسر برای ازدواج نگاه کرد، همزمان دست همسر برای ازدواج موقت رو گرفتم و با خودم به اتاقی که معرفی همسر برای ازدواج ازش بیرون اومده بود بردم. همسر برای ازدواج موقت مطیع من به دنبالم روانه شد وارد اتاق که شدیم لوستر کوچیک اتاق رو روشن کردم، در اتاق رو بستم و نگاهش کردم: همسر برای ازدواج گل رو، روی تخت انداخت و خودش هم آهسته روی تخت نشست و بچه تو نگرانمی نمیتونی یه زنگ بزنی تا بهت بگم کجام.

گفت: وقتی میدونم پیش رنگارنگایی دلیلی نداره زنگ بزنم. یه تای ابروم بالا رفت و جلو رفتم جلوی پاش ایستادم و اون چشم چرخوند و سر بلند کردو نگاهم کرد، که لب باز کردم: پس بیخود میکنی نگران میشی. یکم دست پاچه شد و گفت: نگران کی تو؟ دلت خوشه؟ پوزخندی زدم: همسر خوب برای ازدواج میگفت نگرانته.. خم شدم طرف صورتش و دو سانتی صورتش صورتم رو نگه داشتم و ادامه دادم: زنت.. چشمی تو کاسه چرخوند حسابی دست پاچه بود برای فرار از این مخمصه زمزمه کرد: نگران پسر عموم بودم. چشمام رو اجزای صورتش راه رفت و وجب به وجب با دقت دید زدم دختر بی آرایش و بی ناز روبه روم رو...

مطالب مشابه


آخرین مطالب