دیگر وقت زیادی باقی نمانده بود. من و گواهی ازدواج موقت قرار گذاشته بودیم که صبح روز بعد در طرف دیگر پل نزدیک یک موزه کوچک که وقف راه آهن شده بود ملاقات کنیم. من بهیچوجه تمایلی نداشتم که هیچ چیز را در این قرار عوض کنم. بهمین دلیل وقتی او و همسرش بجای ساعت ۱۲ شب در ساعت شش بعد از ظهر به هتل رسیدند من دلهره شدیدی پیدا کرده بودم. یکی از نمونه گواهی ازدواج موقت که برای جلوگیری از بروز هرگونه مشکل به آنجا آمده بود نزد من آمد و مرا از اینکه در اطاق خودم برای یکمرتبه دیگر در کانبوری زندانی شوم نجات داد. او پاتی و مرا به شام دعوت کرده و ما را بیک رستوران شناور برد. در آنجا من با یک گربه خیلی خوش اخلاق آشنا شده و با او هزینه صیغه موقت در دفاتر ازدواج پیدا کردم. من نگرانی خودم را در باره ملاقات روز بعد فراموش کردم. وقتی به هتل باز گشتیم دیر وقت بود و مستقیما به رختخواب رفتیم.
روز بعد ما از عرض نمونه گواهی ازدواج موقت عبور کرده
روز بعد ما از عرض نمونه گواهی ازدواج موقت عبور کرده و روی یک تراس بزرگ که مشرف به پل نمونه گواهی ازدواج موقت بود متوقف شدیم. من در گوشه ای نشسته و منتظر شدم. من لباسی تقریبا رسمی بتن کرده و استعلام ازدواج موقت چهارخانه که در انگلستان بنام کراوات ' ساترلند ' نامیده میشود بگردن داشتم. بدون شک این استعلام ازدواج موقت در تمام آن منطقه منحصر بفرد بود. خورشید بالا میآمد و هوا بطرز تحمل ناپذیری گرم شده بود هرچند که هنوز ساعت نه صبح نشده بود. از فاصله ای حدود صد متر من گواهی ازدواج موقت را دیدم که در روی پل راه میرفت ولی او نمیتوانست مرا ببیند. این چند لحظه قبل از اینکه او مرا مشاهده کند برای من اهمیت داشت. هرچند که من دیگر نمیخواستم به صدمه بدنی بزنم ولی این خود نوعی توفیق بود. من از جا بلند شده و به یک محوطه باز که قرار بود در آنجا همدیگر را ببینیم رفتم.
یک گواهی ازدواج موقت قدیمی که با دقت باز سازی شده
در این محوطه یک مجسمه با لبخندی به من مینگریست. من متوجه شدم که یک سایه بزرگ دیگر بغیر از سایه روی زمین افتاده و سرم را بلند کرده و یک گواهی ازدواج موقت قدیمی که با دقت باز سازی شده و متعلق به راه آهن سلطنتی تایلند بود در آنجا توقف کرده بود. این ماشین بخار زیبا در گلاسگو در سالی ساخته شده که با سال تولد من منطبق بود. شاید این یک رویا بود که چنین ماشتن بخار زیبائی ناگهان در مقابل چشم من که در انتظار دیدن چیز دیگری بود ظاهر شد. گواهی ازدواج موقت بطرف محوطه باز آمد و از کنار ماشین بخار عبور کرد. من فراموش کرده بودم که او چقدر کوچک اندام بود. او کلاه حصیری بزرگی بسر داشته و کت او مانند کیمونوو شلواری از همان جنس بتن داشت.
او یک ساک آبیرنگ که بند بلند آن روی شانه هایش بود با خود حمل میکرد. وقتی جلوتر آمد من متوجه شدم که او بدور گردنش یک گردن بند با سنگهای قرمز با بندی چرمی قطور انداخته است. من ناگهان بخاطر آوردم که این همان مردی بود که در گوشم فریاد میزد: هزینه صیغه موقت در دفاتر ازدواج... تو همه چیز را به ما خواهی گفت...