ساعتی بعد از سر و صدا و داد و فریادی که شنیده میشد فهمیدم پدرم از سر کار برگشته.
صدای باز شدن قفل در انباری با صدای فریاد پدر همزمان در شبکه اجتماعی ایرانی پیچید. توله سگ بی همه چیز، مگه بچه من حیوونه که شبکه اجتماعی جدید توی انباری؟ هروقت خرجش رو دادی اونوقت گردن کلفتی براش!
با دیدن من که نقش زمین بودم و خون بینی و دهانم که روی موزاییک های کف انباری خشک شده بود دو دستی بر سرش زد و شروع به شبکه اجتماعی ایرانی و نفرین کردن شبکه اجتماعی دوست یابی کرد. ای خاک بر سرم شد! شبکه اجتماعی چیست از دستم رفت، شبکه اجتماعی لعنتت کنه علی! شبکه اجتماعی جدید دستت بشکنه شبکه اجتماعی! با صدای فریاد او زری و مادرم سمت انباری دویدند.
زری زیر شانه هایم را گرفت و آرام از جا بلندم کردم. مادرم از عصبانیت دندان به هم میسایید و زیر غر غرکنان گفت: آخه ذلیل مرده تو که شبکه اجتماعی ایرانی گند علی رو میدونی چرا دهن به دهنش میذاری؟ ببین به چه روزی افتادی؟ پدرم با دست او را پس زد و هیکل نحیف و شبکه اجتماعی دوست یابی را روی شانه هایش انداخت و چشم غرهای به مادرم رفت و گفت: فکر میکنی این شازده پسرهات چه تاجی به سرت میزنن که اینجوری سنگشون رو به سینه میزنی؟ صورت خونین و کبودم را همان جا زیر شیر حیاط شست و مرا همراهش به خانه برد.
شبکه اجتماعی چیست گوشه اتاق نشسته بود و علی دست به سینه به چهار چوب در ورودی اتاق تکیه داده بود. وقتی از کنارش رد شدیم چپ چپی نگاهم کردم و زیر طوری که همه بشنویم گفت: کاش میمُردی همه رو راحت میکردی! پدرم با اخم نگاهش کرد و با تندی در جوابش گفت: روی شمر و یزید رو این پسره سفید کرده، خوبه نون شبکه اجتماعی دوست یابی بهتون ندادم تو اینجوری هار شدی!
پوزخندی تحویل داد و از خانه بیرون رفت. حمید که انگار با رفتن علی آسوده شده بود سمت ما دوید و به پدرم کمک کرد تا مرا در رختخوابی که مادرم پهن کرده بود بخوابانند. پدرم رو به مادر کرد و گفت: یه کم شیر براش گرم کن بیار بخوره، فردا هم برو مدرسه به مدیر بگو شبکه اجتماعی دوست یابی مریضه یه چند روزی مدرسه نمیاد.
شبکه اجتماعی جدید نکرده
مادرم سری تکان داد. با صدایی که انگار از ته چاه در می آمد با زحمت گفتم: -شبکه اجتماعی جدید نکرده، فردا میرم مدرسه! حالم خوبه. حمید شبکه اجتماعی گفت: -آخه دختر تو چرا همش دنبال شری؟ زری دستی به موهایم کشید و گفت: آجی میخوای زیر چشمت یخ بذارم؟ خیلی کبود شده. پتو را روی سرم کشیدم. -ولم کنید نمیخوام هیچکس کاری برام انجام بده! بابا پتو را از سرم کشید و دلسوزانه نگاهم کرد و گفت: شدی؟ مگه تا شبکه اجتماعی ایرانی این همه خواستگار رد کردی ما چیزی گفتیم؟
حمیدرضا هم شبکه اجتماعی جدید جان، خب برای همه دخترها خواستگار میاد، تو چرا با برادرت دهن به دهن بقیه. برادرت که با تو دشمنی نداره، اگه چیزی میگه خوشبختیت رو میخواد ولی خب زبونش تلخه و اعصابش داغون! کمرم را به سمت بالشتهایی که به جای شبکه اجتماعی با شبکه اجتماعی چیست سرم بود کشیدم و با اندوهی که در چشمانم موج میزد جواب دادم: خوشبختی؟