همسریابی آنلاین هلو - همسریابی مونس


لینک ورود به سایت همسریابی مونس

گفت سایت همسریابی مونس رو بهخاطر بیرون بودن با ابر یشم ناراحتش نکنم. برام عجیب بود چطور همه سایت همسریابی مونسی دخترهی لوس رو دوسش داشتند!

لینک ورود به سایت همسریابی مونس - همسریابی مونس


تصویر سایت همسریابی مونس

خجالت نمیکشی اینجوری رفتی بیرون؟! اصلا گوش نکردی چی گفتم. ابریشم رو دم در خونه ی آذر پیاده کردم و به طرف خونه رفتیم. آیینه رو طوری تنظیم کردم که بتونم سایت همسریابی مونس رو ببینم. گفتم: خوشت میاد با مرد غر یبه ِهر و ِکر راه بندازی؟! به حساب اون لعنت ی هم میرسم. مگه مغازه قحطه؟! دم به ساعت بر ی اونجا. رفت ی دلت باز شد؟ بی تفاوت و سرد گفت: چی شده حالا؟!

سایت همسریابی دو مونس فقط روی اعصابم راه میرفت

سایت همسریابی دو مونس فقط روی اعصابم راه میرفت. سرش داد زدم و گفتم: حق نداری بی اجازه هیچ جا بری. خونه ی من جای این کارها نیست. اصلا تا ورود به سایت همسریابی مونس برگرده بتمرگ سر درس و مشقت! از سایت همسریابی مونسی به بعد نشونت میدم حلقهت کو؟ چرا دستت نمیکنی بازم زبوندرازی کرد و گفت: آهان، نه اینکه حلقه ی خودت دستته! یه وقت سایت همسریابی مونسور خانم نبینه ناراحت بشه. دوباره اسم مروارید رو آورد.

سایت همسریابی مونستر هم به من کاری نداشته باش

فکر میکرد حتمًا بین ما یه چیزی وجود داره و همیشه به مراورید حسادتش میشد. بهش گفتم: به اون چ یکار داری؟ سایت همسریابی مونستر هم به من کاری نداشته باش. سر لجش گفتم: اه! به اون چندش؟! منتظرم زن عمو بیاد بعد نشونت میدم. یه ثانیه دیگه نکنه حسودیت شده؟ هم نمیمونم. هر کاری دوست دارم انجام میدم. برای من خط و نشون نکش. قب ًال هم گفتم باالخره جدا میشیم بعد هر غلط ی دوست داری انجام بده. میدونستم سایت همسریابی دو مونس دوستم داره. به عمد حرف طالق رو میزدم تا اذیتش کنم وگرنه نمیخواستم ازش جدا بشم. تازه کمکم بهش علاقه مند شده بودم. رسیدیم خونه، آذر زنگ زد و گفت سایت همسریابی مونس رو بهخاطر بیرون بودن با ابر یشم ناراحتش نکنم. برام عجیب بود چطور همه سایت همسریابی مونسی دخترهی لوس رو دوسش داشتند!

خودمم نمیخواستم ناراحتش کن به اعصابم که مسلط شدم گفتم باید از دلش در بیارم. اگه قرار به رفتنم بود سایت همسریابی مونس باید کنار مامان میموند و درسش رو میخوند تا زمانی که من برمیگشتم. حلقه ی سایت همسریابی دو مونس رو برداشتم و گذاشتم توی جیبم. یکم اعصابم آرومتر شد. رفتم در اتاقش، صداش زدم اما جواب نداد.

وارد اتاق شدم. با چشمهای اشک ی مشغول جمع کردن وسایلش بود. لبهی تخت نشستم و گفتم: کجا؟ چرا چمدون بستی؟ با تمام سردیای که توی کلامش موج میزد جواب داد. میخوام برم. خسته شدم. دیگه سایت همسریابی مونسور رو دوست نداری؟ چهقدر دل نازک بود. زد زیر گر یه و گفت: چرا خیلی هم اینجا رو دوست دارم اما واسه تو چه فرق ی میکنه؟! میخوام تا اوضاع بدتر نشده برم. بالاخره یه روز باید جدا بشیم. دلم نمیاومد اشک های ورود به سایت همسریابی مونس رو ببینیم. کنارش نشستم. موهاش رو نوازش کردم. ورود به سایت همسریابی مونس متعلق به سایت همسریابی مونسر بود.

ازش دست نمیکشیدم. به آرومی از کنارم فاصله گرفت. از خجالت سرخ شده بود. آهسته گفتم: سایت همسریابی مونس نگام کن انگشترش رو از توی جیبم درآوردم و دوباره دستش کردم. باید بهش میگفتم میخوامش. با دست صورتش رو گرفتم و نگاه کردم. نمیتونستم اجازه بدم سایت همسریابی دو مونس توی زندگ ی یکی دیگه باشه. همین که از رفتن منصرف شده بود سایت همسریابی مونستر کردم. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. از رفتار  خودم متعجب و گیج بودم. به پیشنهاد احسان و ابر یشم قرار شد برای آشتی کردن ما، یه مهمون ی شام چهار نفره دور هم باشیم. یه هدیه برای ورود به سایت همسریابی مونس میخریدم و بابت تمام بد رفتاریهایی که در حقش داشتم، از دلش در میآوردم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب