همسریابی آنلاین هلو - صیغه


لینک وبلاگ صیغه

اصرار وبلاگ صیغه و تو بود. معلومه بدتم نمیاومد! خوشحال قبول کردی. وبلاگ صیغه موقتآره. نه اینکه تحفه ای! داشتم از خوشحالی میمُردم. حرفش رو زد و رفت..

لینک وبلاگ صیغه - صیغه


وبلاگ صیغه با تصویر

که با صدای در بیدار شد و گفت: تنهایی میترسم. چه دیر اومدی! باید یه حر فی میزدم تا حساب کار دستش می اومد و دیگه اعتراضی نمیکرد. نمیخواستم هر روز یه دستور جدید صادر کنه. نباید زیادی به این زند گی امیدوا ر میشد. تا اگه جدا شدیم از قبلش آماد گی داشته باشه. به خاطر همین گفتم بِپای تو نیستم! تا وقتی وبلاگ صیغه برگرده اینجام. بعدش میرم. مثه دو تا همسایهایم، کاری به زند گی خصوصی همدیگه نداریم. خیالت رو راحت کنم من یکی دیگه رو میخوام. پس از کنار من بودن استرس نداشته باش.

وبلاگ صیغه دات کام هم میخواست

بالاخره این خاله بازی مسخره یه روز تموم میشه! وبلاگ صیغه دات کام هم میخواست کم نیاره در جوابم گفت: خیلی گستاخ و بی ادبی! مواظب حرف زدنت باش. هی هیچی نمیگم ه ر چی دلت خواد میگی. میخواستی قبول نکنی ازدواج کنیم. دیگه داشت اون روی سگم رو بالا میآورد. من نخواستم؛ از همون روز اول گفتم. اصرار وبلاگ صیغه و تو بود. معلومه بدتم نمیاومد! خوشحال قبول کردی. وبلاگ صیغه موقتآره. نه اینکه تحفه ای! داشتم از خوشحالی میمُردم. حرفش رو زد و رفت.. تحفه بیتربیت! توی چشمهام زل زد و بهم گفت بحث با این بچه بیفایده بود! منم به اتاقم رفتم و خوابیدم.

صبح رفتم شرکت و بعد انجام دادن کاره ام زودتر برگشتم خونه تا با وبلاگ صیغه دات کام صحبت کنم که باید تنها بمونه. خیلی بهم برخورد که خانم بدون اطلاع دادن به من، رفته بود بیرون. نمیخواستم بهش زنگ بزنم تا یه وقت پیش خودش فکر کنه نگرانشم. باید چند روزی میرفت پیش آذر یا زیو ر تا منم یه سر میرفتم تهران و برمیگشتم. اگه وبلاگ صیغه دات کام رو با خودم میبردم عمو انتظار داشت خونه شون بمونم. باید ادای زن و شوهرها رو در میآوردیم. معلومم بود هنوز از دستم دلخورن که نیومدن به دخترشون سر بزنند. از برخورد باهاشون خجالت میکشیدم. پس گلسا رو نمیبردم. چند ساعت گذشت و خبری نشد. هر چی منتظرش موندم نیومد. زنگ زدم به احسان تا گوشی رو جواب داد گفت: به به سلام شادوماد!

وبلاگ صیغه موقت با شماست

چه خبرا؟! سلام وبلاگ صیغه موقت با شماست؟ نه. کجایی؟ دفترم پیش بابا. یکم حساب کتابها طول کشید. نگران نباش با اب ریشم بیرونن. همیشه از این همه بیخیالی و سرخوشی احسان، عصبانی میشدم. نفسم رو به شدت بیرون دادم و گفتم: تا الان؟ وبلاگ صیغه، بچه که نیستند. کارم تموم شد میرم دنبالشون با غیظ گفتم: چه قدر تو بیخیالی! دوتا دختر، تنها تا این وقت شب، همین حالا آب دستته بذار زمین برو دنبالشون. احسان دوباره زنگ نزنم! داشت حرف میزد که گوشی رو قطع کردم. غرورم اجازه نمیداد به وبلاگ صیغه دات کام زنگ بزنم یه وقت هوا ورش که دوسش دارم. منتظر بودم بیاد تا قانون خونه رو حالیش کنم. اینم از اوضاع جدیدم، بیرون غذا میخوردم چون پرنسس قهر بود و آشپزی نمیکرد. برای اینکه تنها نباشه هر روز کلی راه میرفتم شهر و برمیگشتم. همه ی وقتم تلف میشد و وبلاگ مرد صیغه ای به جونم غر میزد.

از دستش شاکی بودم و با خودم کلنجار رفتم تا آخر شب که خانم تش ریففرما شد. احسان پیام ما رسیدیم در خونه. الان وبلاگ صیغه موقت اومد نپری بهش! یکم متمدن رفتار کن. رفتم پشت پنجره. ورود وبلاگ صیغه رو تماشا کردم تا خجالت بکشه. وقتی وارد خونه شد، با اخم پرسیدم. معلومه تا الان کجا بودی؟ انگا ر طلبکار بود که با گستاخی جواب داد: وبلاگ مرد صیغه ای بودم. خب معلومه با بچه ها، میخواستم کفش بخرم یکم دیر شد. چی شده حالا؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب