
نگران نباش ارشاویر من بر میگردم اونجا کسی نیست که برای نبودن من ناراحت باشه ولی تو خانوادت نگرانت هستن برو... زدن این حرفا برام سخت بود اما همیشه میگن که حقیقت تلخه این حرف تلخیش حتی از تلخی قهوه ای که تنها توی کافه کوچیک کنار دانشگاه هم میخوردم بد تر بود آخی چه فداکارانه عمل کردی! بعدم اشاره ای به بادیگاردا کرد تا همسریابی سرآغاز نو و ببرن.
آرشای مهربونم هنوز داشت عربده میکشید. رو به همسریابی هلو با عکس گفتم: برش می گردونید ایران من تا از سلامتی کامل همسریابی سرآغاز نو با خبر نشم کاری براتون انجام نمیدم سایت جدید همسریابی سرآغاز نو با حرص کلشو تند تند تکون داد. خوب بابا فهمیدم بزی برادر این کارا لازم نیس بدون صدای زنگولت هم تشخیصت میدم. به رفتن همسریابی سرآغاز نو نگاه کردم. به زور داشتم جلو اشکمو میگرفتم آرشاویر: - سایت همسریابی سرآغاز نو...رایکا...ولم کنید احمقا. نتونستم تحمل کنم و اشکام شروع به باریدن کرد. ارشاویر نگاش که به چشای اشکی من افتاد دوباره داد زد: رایکا به اگه بلایی سرت بیاد زمین و زمان و بهم میریزم وسط گریه به این مهربونیش لبخند زدم و آروم زمزمه کردم: برمی گردم پیشت! همسریابی سرآغاز نو از عمارت خارج شدیم حالم بد بود سایت همسریابی سرآغاز نو رایکا دختر چرا این کار رو با من کردی تو چطوری میخوای تنها اونجا میون اون همه گرگ بمونی!
اگه سایت جدید همسریابی سرآغاز نو بلایی سرش بیاد
هنوز صداش توی گوشم ِاکو میشه اگه سایت جدید همسریابی سرآغاز نو بلایی سرش بیاد اون عثمان و تیکه تیکه میکنم. هنوز داشتم داد و هوار می کردم رسیدیم به اسکله. به زور منو سوار کشتی کردن. بعد دو سه ساعت رسیدیم به خرمشهر. انقد تو راه داد زده بودم که صدام گرفته بود. تا به خودم بیام از کشتی پرتم کردن بیرون و با سرعت فرار کردن. نمیدونستم کجا برم. حالم خوب نبود احساس می کردم قلبم نمیزنه. هه به همین راحتی اومدم ایران و رایکام اونجا موند. تنها جایی که تو این موقعیت میتونستم برم همون هتلی بود که رزرو کرده بودیم. یه تاکسی گرفتم و ادرس هتل و دادم. تو تمام طول راه راننده تاکسی مشکوک نگام می کرد. لباسام پاره پوره بود و موهام ژولیده و البته نگام سرد و یخی هه. سایت جدید همسریابی سرآغاز نو نباشه من هیچم هیچ.
راننده همسریابی هلو با عکس به خودم اومدم
با صدا زدن های پی در پی راننده همسریابی هلو با عکس به خودم اومدم من: آقا همین جا وایسی تا پولتون و بیارم مرده با نا رضایتی سرشو تکون داد معلوم بود بهم اعتماد نداره تند راه هتل و در پیش گرفتم وسط راه به یه نفر برخورد کردم من: آقا ببخشید عجله... نگام که به صورت طرف افتاد چشام پر اشک شد. اونم با بهت داشت نگام میکرد یهو به خودش اومد و با ذوق داد زد: داداش شما کجا بودید؟ سایت همسریابی سرآغاز نو کو؟؟ با بغض به فردین نگاه کردم تا خواستم چیزی بگم سرم و گیج رفت و سیاهی مطلق...