
ورود به سایت همسریابی همدم با الجبار لب هایش را روی هم فشار داد و با نوک کفشش روی سنگ فرش ضرب گرفت. چه قدر باید سفته بیارم؟ صد میلیون کافیه می تونی؟هر چند سرمایه این مغازه خیلی خیلی بیشتر از این مبلغه! ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید هول زده چشمانش را در حدقه چرخاند، هنوز جوابی نداده بود که دوباره صدای ثبت نام در سایت همدم حواسش را پرت کرد.
فکرات رو بکن مطمئن باش قرارداد می نویسیم قرار نیست اتفاقی بیوفته. من فردا با سفته خدمت می رسم، امیدوارم هر دو از اعتماد بهم پشیمون نشیم، فقط مبلغ حقوق چه قدر هست؟
ورود به سایت همسریابی تبیان دو دو تا چهارتایی در ذهنش راه انداخت
ورود به سایت همسریابی تبیان دو دو تا چهارتایی در ذهنش راه انداخت و چرکه زد. چه قدر می گفت که هم خودش راضی می شد هم این دختر که مطمئن بود چقدر به این کار نیاز دارد ورود به سایت همسریابی همدم از هفتصد تومن شروع می کنم کارت که خوب باشه و راضی باشم یک تومن هم راه داره، البته به غیر از اضافه کاری هات! این جا تعطیلی نداره فقط جمعه ها عصر تعطیله، در ماه هم فقط یک روز می تونی نیایی مرخصی بگیری.
آنلی با شنیدن مبلغ چشمانش برق زد این مبلغ برایش عالی بود. به اضافه ی اجاره ی مغازه ی پدرش، مطمئن بود هیچ کدام از شرکت هایی که رفته بود این قدر حقوق برایش نداشت. با گرفتن لیست وسیله ها، قیمت ها، مارک هایش از مغازه بیرون آمد. سر راه یک جعبه شیرینی تَر هم خرید هر چند مادرش با کار کردنش مخالف بود. ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید حوله ی کوچک سفید رنگ را روی موهای خیسش کشید و قطرات آب را از روی صورتش خشک کرد. بار دیگر نگاهی به اتاقش انداخت، همه چیز عین سه سال پیش سرجایش قرار داشت. نیرویی درونش او را فقط به سمت کمد می کشاند تا باز هم به سراغ یادگاری های ورود به سایت همسریابی تبیان برود. همان یادگاری هایی که به خودش قول داده بود هیچ وقت سراغش نرود.
اما تا به خودش آمد صندوقچه ی کوچک رمز دار سفید از ته کمد در آمده و روی پاهایش قرار گرفته بود رمزش تاریخ تولد ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید بود، تاریخی که رمز موبایل، رمز تمام وسیله های محرمانه ش بود، مخصوصا قلبش! اصال نمی توانست باور کند این تاریخ روی سنگ قبری هم حک شده که با هک شدنش نبودن ورود به سایت همسریابی همدم را فریاد می زد.
رفت عکس های ثبت نام در سایت همدم بود
بی معطلی در صندوقچه را گشود و اولین چیزی که دستش به سمتش رفت عکس های ثبت نام در سایت همدم بود؛ عکس هایی که هر دفعه گاه و بی گاه برای رادوین فرستاده بود و رادوین هم تک تکش را با عشق چاپ کرده بود.
روی یکی از عکس ها مکث کرد، ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید میان دشت سر سبزی ایستاده بود و باد موهای بلندش را از کنار شالش به بازی گرفته بود. روزی که این عکس را برای رادوین فرستاد نفس رادوین بند آمد، گفته بود باغ عمویش هستند و ورود به سایت همسریابی همدم چه قدر در دلش آرزو کرده بود کاش کنارش بود. دستی روی عکس ها کشید انگشتانش می لرزید، از پشت پرده ی اشک زل زد به تصویر و لبخند ورود به سایت همسریابی تبیان. غرق شد در روز های که قول داده بود دیگر درگیر شان نشود. صدای در و گفت و گو مادرش با رها باعث شد سریع به خودش بیایید، دستی روی چشمانش کشید. صندقچه را بست و زیر تخت قرار داد.