از این خونه.به سایت همسریابی ت خونه که باید عادت کنی، قراره یه عمر توش زندگی کنی. نمیخوام. چی نمیخوای؟ تصمیمو گرفتم، من نمیتونم تو این خونه بمونم.نمیخوام زیر این سقف زندگی کنم. دیگه ولی و اما و اگر نیار سایت همسریابی توران قرار بود من تصمیم بگیرم.قرار شد فکر کنم ببینم میتونم اینجا بمونم سايت همسریابی توران... فکرامو کردم، نمیتونم این خونه رو تحمل کنم.
باید یه خونه بگیری. آخه بابا سایت همسریابی ترکیه... هیچی نمیگن، مطمئن باش.تو راحتی و آرامش من برات مهمه یا طرز فکر خانواده ت. روشو ازم برگردوند و گفت: سایت همسریابی ت چه سوالیه که می پرسی؟خب معلومه هردوش. ولی من اینجا نمیمونم. به اُپن تکیه داد و رو به من گفت: یه دلیل منطقی بیار تا قانع بشم.
سایت همسریابی توران 81 جدید سرم باشه
منت سایت همسریابی توران 81 جدید سرم باشه، دلم نمیخواد تو زندگیم دخالت بشه.دلم نمیخواد همش از این و اون سرکوفت بخورم.
دلم سایت همسریابی تهران دلم میخواد خونم مال خودم باشه، زندگیم مال خودم باشه، جهیزیه ی خودم تو خونه م پهن باشه.دلم نمیخواد دم به دقیقه شکیبا جلوی چشمم باشه.حتی اگر سایت همسریابی ترکیه دیگم خیلی هم مهم نباشه این آخری از همه مهم تره چون از خواهرت متنفرم و تحملش برام سخته. همه ی حرفات قبول اما تو که تو جواب دادن کم نمیاری. اگه شکیبا ده تا حرف میزنه که دلتو درد میاره تو یکی میگی و آتیشش میزنی پس... سایت همسریابی توران قبل از نامزدی با تو آره، می تونستم جوابشو بدم و میدادم اما به احترام تو هم که شده نمی تونم چیزی بگم.به حرفم گوش بده سایت همسریابی تبیان یه خونه بگیر و از این جهنم راحتم کن. بدون اینکه چیزی بگه به آشپزخونه رفت و میز غذا رو چید و گفت: سایت همسریابی ت بیا غذاتو بخور که روده کوچیکه روده بزرگه رو قورت داد.
نمیخوام بخورم، منو ببر خونمون. اِ...باز که رفتی سر خونه ی از سایت همسریابی تهران اول هم کوتاه نیومده بودم. جدی میخوام برم خونمون. با ناچاری به آشپزخونه رفتم و روی صندلی که سایت همسریابی تبیان برام عقب کشیده بود نشستم.غذا قیمه بود.کماکان سرگیجه و باشه ولی سایت همسریابی توران باید غذاتو بخوری. تهوع داشتم.با اینکه از صبح تا سایت همسریابی ت چیزی نخورده بودم ولی بازم معده م چیزی رو قبول نمی کرد.بخاطر اینکه غذا رو کوفتش نکنم یه کم با غذام بازی کردم اما شکم درد نزاشت به تظاهرم ادامه بدم.همینطور که از رو میز بلند شدم، قاشق از دست سایت همسریابی تبیان افتاد.بی توجه خواستم از آشپزخونه بیرون بیام که با یه جهش راهمو سد کرد و گفت: بهت گفتم بعد ناهار می برمت، چرا آروم و قرار نمی گیری دختر؟
یه کم سکوت کرد و بعد به اتاق رفت.دنبالش رفتم، دیدم داره ساکمو جمع می کنه.گفتم: تو برو غذاتو بخور، من خودم تو غذاتو بخور، من حالم خوب نیست. جمعش می کنم. سایت همسریابی ترکیه لباستو بپوش. با لحن بچگانه و لوسی گفتم: انقدر عجله داری که با سایت همسریابی تهران سرعت داری ساکمو می بندی؟ سریع دست از کار کشید و صاف زل زد تو چشمام و گفت: تکلیفت با خودت معلوم هست؟ من که توقع داشتم گرم باهام برخورد کنه، از این حرفش جا خوردم.نمی دونم رو چه حسابی بود اما سایت همسریابی توران حتی اگه یه ذره از حد معمول سردتر میشد یا صداش سایت همسریابی توران 81 جدید میرفت، حس می کردم داره بهم توهین می کنه.
سايت همسریابی توران بارهم با اینکه چیز مهمی نگفته بود
سايت همسریابی توران بارهم با اینکه چیز مهمی نگفته بود ولی ازش دلگیر شدم. خم شدم و وسایلمو به زور تو ساک چپوندم.شاهرخ هم سایت همسریابی تبریز لباسشو از رخت آویز برداشت و از اتاق بیرون رفت. وقتی مامان منو دید با چهره ای نگران گفت: چی شده هستی؟