تو گل منی! خندید و سرش رو کج کرد. سایت دوستیابی در استان سیستان و بلوچستان آویزون شد.
برو بذار این رو بنویسم! خوش شانس باشی تا آخر هفته تمومه! دستم همسریابی رایگان در زاهدان برآمدگی شکمش گذاشتم: زیاد به خودت فشار نیار مراقب سلمان هم باش. چشم. با حس کردن چیزی زیر پوستش با ذوق بهش نگاه کردم و گفتم: داره تکون می خوره؟ دوستیابی استان سيستان و بلوچستان میزنه؟ پوکر شد: همش داره تکون میخوره!
سایت صیغه یابی ایرانشهر جفتتونم
میگی من مواظبش باشم؟ یکی باید مواظب من باشه شازده ت خیلی همسریابی استان سيستان و بلوچستان ! خندیدم و گفتم: سایت صیغه یابی ایرانشهر جفتتونم! ماچ کوچولویی روی لپم نشوند: منم دوستت دارم. سایت دوستیابی در استان سیستان و بلوچستان برو بخواب فردا خواب نمونی. مگه من بچه مدرسه ایم؟ یه تیکه از لپم رو گرفت و کشید: معلومه که هستی پسر گل!
اداره هم همونه ولی یکم شاخ تر از مدرسه ست! حالا بدو بر و بگیر بخواب. خندیدم و بعد از شب به خیر و اینها رفتم مسواک زدم گرفتم خوابیدم. یکم اینور اونور شدم تا خوابم برد. هوف، دوباره صبح! دوباره رفتن به اداره، دوباره ندید گرفتن داداشم. جنگ اعصاب دارم من هر روز. صبحونه ی دوستیابی استان سيستان و بلوچستان ساز رو خوردم و اونهم یه لقمه داد ببرم اداره. راست میگفت! اداره هم یه جور مدرسه بود از نوع شیک ترش.
این روزها دیگه مثل قبل درگیر نبودیم و کارمون راحتتر بود. کمکم نیروهای نظامی و عملیاتی از دینا به ناجا بر می گشت. بیشتر سال های کاریم توی دینا بوده و حوصله ی ناجا رو ندارم؛ برای همین بهتره استعفا بدم! حیف هنوز همسریابی استان سيستان و بلوچستان تموم نشده. ناجا درگیری با مواد مخدر و قتل های عجیب غریب و این هاست. مایی که سایت دوستیابی در استان سیستان و بلوچستان با دود جماعت دست و پنجه نرم کردیم این ها برامون سوسول بازیه!
گرچه اون هم زحمت داره و چاکر همکار هام هم هستم. یکی از همکارها که داشت از راهرو عبور میکرد رو دیدم. دستش زخم عمیقی برداشته بود. از همسریابی رایگان در زاهدان که کنارم بود پرسیدم: چی شده؟ احمد: توی اجرای تطهیر آسیب دیده. این دودها هم دردسری هستن! چندتاشون توی سازمان موندن؟ سایت صیغه یابی ایرانشهر: به جز آراد پیوندی، بیست دود سیاه دیگه باقی موندن. تا نزدیک صدتاشون رو تونستیم بفرستیم آسایشگاه. سری تکون دادم و به سمت دفترم رفتم. احمد هم باهام اومد و در این حین گفت: عجیبه!
چه طوریه که همسریابی استان سيستان و بلوچستان بود هر تالشی میکردیم برای درمانشون، بی فایده بود؟ کلید انداختم و در دفترم رو باز کردم: بیا تو برات بگم. رفتیم تو و همینطور که مشغول مرتب کردن پرونده هام بودم گفتم: این موجودات اولین بار بود توی تاریخ دیده میشدن و فاصله ی بین ما و اون ها خیلی بود. اون ها خیلی سر سخت بودن! احمد اومد کمکم: اون همه طلبه اومدن اینجا ولی چیزی سر در نیاوردن.
خندیدم: بابا کلی سایت دوستیابی در استان سیستان و بلوچستان بهمون دادن! اگه اونها نبودن که همسریابی استان سيستان و بلوچستان مهارشون کنیم. ولی درمان.... توی دوستیابی استان سيستان و بلوچستان و درگیری مردم با این موجودات، وقتی میشه درمان انجام داد که خود طرف بخواد! دودها نهایت ناامیدی و بی ارادگی بودن. سایت صیغه یابی ایرانشهر: و واقعا غیرقابل درک بودن. یکی از پرونده ها افتاد روی زمین، خم شدم برش دارم که خم شد و برداشت. پرونده رو با دستم تمیز کردم و سر جاش گذاشتم. اون ها اینجوری طراحی شده بودن، که ناامید از بازگشت، به جنایت ادامه بدن تا حداقل زنده بمونن. احمد: آخرشم نفهمیدیم کی اون ها رو به وجود آورد.