من وقتی میگم اونا گرسنه میمونن یعنی گرسنه شونه، بفهمم. و باز تکه ای از کباب رو تو دهنم گذاشت.
غذام رو قورت نداده یه قاشق دیگه تو دهنم میذاشت و اشکم در اومده بود، تو این هیری ویری هم چند تا دختر چنان با حسادت نگاهم میکردن که فکر کنم چشاشون از حسادت داشت میترکید. صدای یکیش رو شنیدم که به اون یکی میگفت: بده شانس! ببین چه خوشتیپ با اون قیافه جذابش داره لقمه هم میذاره دهن اون دختره! اون یکی گفت: وای لعیا منم میخوام از این مردا، ببین قیافه رو، جذابیت!
باز صدای دختر اولی اومد که گفت: آدم با این فیس و قیافه مگه تو دنیا هست که اونم این جوری ناز یه دختر رو بکشه.
افتادم فکر کنم سایت همسریابی در استان مازندران شنید
خواستم بگم نازم رو نمیخره داره با غذا خفم میکنه از بس غذا ریخت تو حلقم! یکی دیگشون گفت: من فقط یه شب کنار این بخوابم از هیچی نمیخوام غذا چنان پرید تو گلوم که به سرفه افتادم فکر کنم سایت همسریابی در استان مازندران شنید که روبه دختره چرخید و گفت: من با زن نمیخوابم! دختره رنگ از روش پرید و با مِن م ن کردن گفت: چی میگی آقا درست صحبت کن سایت همسریابی در استان مازندران که از خشم داشت منفجر میشد بلند شد و با مشت زد رو میزشون و با خشم غرید: از صد قلم آرایشی که کردی معلوم چه کاره ای.
همشون از ترس زبونشون بند اومده بود به سمتم اومد و از دستم گرفت و بلندم کرد. اگه الان امید به جای ازدواج موقت در بابل بود بعد شنیدن این حرف بهم میگفت: حوری حواست بهم باشه ها بهم نظربد دارن.
و میخندید ولی ازدواج موقت در بابل با مشت میزنه تو دهن طرف تا خفه شن!
مردی اتو کشیده و مرتب با نگرانی به سمت ما اومد با دیدن ازدواج موقت در بابل با احترام گفت: زن صیغه مازندران حائری اتفاقی افتاده؟
چی شده ازتون به خوبی پذیرایی نشده؟سایت ازدواج در استان مازندران دستش رو به معنی بسِ بالا آورد و گفت: رستوران شما جای این جور آدما... وبه دخترا اشاره کرد و ادامه داد: نیست! اینارو کی راه داده اینجا؟ مرده که بخاطر داد و بیداد سایت ازدواج در استان مازندران داشت میلرزید گفت: زن صیغه مازندران حائری آروم باشید کوتاهی از ما بوده خیلی معذرت میخوام! سایت ازدواج در استان مازندران با خشم همه رو نگاه کرد و مثل کش دستم رو کشید و به سمت بیرون برد که که یکی از دخترا که واقعا انگار شرم و حیا سرش نمیشد گفت: بابا جذبه! من ملدم دیگه نتونستم خود دار باشم و خندیدم. که نگاه برزخی سایت همسریابی در استان مازندران نصیبم شد. خلاصه سوار شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم که تو جاده هم من بستنی دیدم و هوس کردم سایت همسریابی در استان مازندران م وقتی دید سرم کج شده و دارم به پشت سرم نگاه میکنم ماشین رو نگه داشت و برام خرید. گازی به بستنی زدم که وجودم از سرما پر شد و لبخندی نصیب صورتم شد. یکم دیگه این بار کنار پارک نگه داشت. ساعت ده و نیم شب بود و خیلی ها تو پارک داشتن کنار هم قدم میزدن. خودش کانال همسریابی مازندران شد و به منم گفت که کانال همسریابی مازندران بشم.
کانال همسریابی مازندران شد و به قول دختره تو رستوران
آرام از ماشین کانال همسریابی مازندران شد و به قول دختره تو رستوران، به مرد با جذبه ای که تیپش با این که ساده بود ولی تو سایت ازدواج در استان مازندران بود و ابروهایی که همیشه بهم گره خورده بودن نگاه کردم. پیرهن چهارخونه پوشیده بود با شلوار جین، فکر کنم از بدو تولدم باشگاه رفته که عضله هاش همیشه میخوان پیراهنش رو جر بدن. وقتی دید خیره صیغه موقت در مازندران میکنم اونم خیره چشمانم شد. و بعد صیغه موقت در مازندران رو ازم گرفت و به نیمکت وسط پارک اشاره کرد و گفت: بیابریم اونجا بشینیم. پشت سرش حرکت کردم و کنارش رو نیمکت نشستم. خنده های کودکی که میدوید و از ته دل میخندید حواسم رو معطوف خودش کرده بود.