خب شب بمونید دیگه.... .. در آپارتمانو باز کردم و اول كانال همسريابي موقت رفت داخل... درو بستم و یه دورم کلیدو چرخوندم... شروع کردم به كانال همسريابي موقت کردن لباسم... کانال همسریابی تهران هم تو اتاق بود چه اتفاق نادرررری... الان مثلا كانال همسريابي در تلگرام تریپ قهر برداشتم كانال همسر يابي ککشم نمیگزید. اصلا بزار بینم كانال همسريابي شيدايي واسش مهمم... رفتم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم... حتی توجهیم نکرد رفت بیرون نمیدونم چرا... و برگشت داخل...اتاق... داشت فین فین میکرد...
رفت سمت لباساش... شروع کرد به عوض کردن لباساش... الهی بمیرم امشب چون قهر بودم کمکش نکردم لباساشو كانال همسريابي موقت کنه... با این که هر بار لباسشو كانال همسريابي دائم کردم با اینکه کانال همسریابی بود اما سعی نکردم تو این مدت یه بار....یه باررر...
بهش نزدیک شم...دلم گرفته بود خیلی...خیلی. ...از كانال همسر يابي اونم از نوع خیلی... لباساشو به سختی تنش کرد فردا دیگه باید بریم واسه معاینه اگه خوب باشه دیگه بخیه ها و بانداژوبازمیکنن... لامپو خاموش کرد..یکم که دقیق شدم یه بلوز و شلوار ست آبی که خودم واسش گرفتم تنش بود...
بازم طبق معمول همیشه کانال همسر یابی موقت میره گوشه ای ترین نقطه تخت میخوابه
الان بازم طبق معمول همیشه کانال همسر یابی موقت میره گوشه ای ترین نقطه تخت میخوابه.... ..یکم که گذشت كانال همسر يابي اروم صدام زد... جوابشو ندادم... كانال همسريابي در تلگرام... سکوت کردم... چرا خودتو میزنی به خواب باهام آشتی شو... جوابشو ندادم.. با بغض گفت: كانال همسريابي در تلگرام از سردبودنت بدم میاد میترسم میدونم صدامو میشنوی.
كانال همسريابي شيدايي نمیتونم میدونم صدامو میشنوی..
هه منم از سرد بودنت خسته ام هر چقدرم توباهام قهر باشی كانال همسريابي شيدايي نمیتونم میدونم صدامو میشنوی... بله این چقدر متحول شده.داره یاد میگیره عشقشو ابراز کنه. بازم چیزی نگفتم این کافی نبود واسم...واسه دلم که از كانال همسر يابي رنجیده بود...
از لحاظ سرد بودنش با كانال همسريابي شيدايي...پنهون کاری كانال همسريابي در تلگرام....احساس کردم دستم رو که رو پیشونیم بود. برداشته شد.برد سمت خودش سرشو گذاشت رو بازوم... از کی تا حالا تو خواب اخم میکنن. جواب ندادم... گونه امو بوسید...مممم نه كانال همسريابي دائم راه افتادی بازم سکوت... خودشو بهم نزدیک کردو دستش
چه اتفاقی داره می افته؟ چرا الان دارم بهش فکر میکنم؟جانیار و من حتی سر جمع ۳۰ تا جمله هم باهم حرف نزدیم. حالا اون هوای دختر عموش رو داشت یا زنش رو؟ من فقط دختر عموشم! الانم هم خودم رو زاپاس شاداب کردم و چسبوندم به شغل وحشتناکش! با جانیار بودن یعنی به هیچی رسیدن! فقط به هیچی رسیدن و من این روزا چقدر دلم میخواد باز به هیراد فکر کنم و بعد سه سال دنبال کسی برم که اگر دوسش ندارم اما اون دوسم داره! جانیار جلوی ویالیی ترمز کرد ساعت هشت بود که رسیدیم. همه پیاده شدن من اما یه پا تو ماشین و یه پا بیرون در حال بستن بند کفشم در گیر بودم گیره کورش داشت از کور ه درم می آورد.
دم در ایستاده بودن که جانیار کلید انداخت و در رو باز کرد جاوید نگاهش کرد: ماشین رو تو نمیاری؟ جانیار ابرویی بالا انداخت و همزمان گوشیش زنگ خورد در همون حال صنم بی حال کیف به دوش با جاوید وارد ویلا شدن. جانیار گوشیش رو جواب داد: بله؟ .... اره الان رسیدم تو بیداری؟ . ... جانیار کلافه دستی تو موهاش برد و گفت: بزار برسم میام... ... خیلی خب، میام. قطع کرد بند کفشم رو باز کردم و دیگه دلیلی نداشت ببندم الان میرفتم تو خونه باز باید باز میشد. در ماشین رو بستم و کیف بزرگم رو روی دستم انداختم. جلو رفتم از کنار درخت نسبتا خشک بزرگ دم در رد شدم و پام رو اونطرف جوب کوچیک گذاشت و روی سنگ فرش پیاده رو قدم برداشتم لب باز کرد چیزی بگه که بی اعتنا بهش از جلوش گذشتم و وارد حیاط شدم صدای سنگ های ریز بهم آرامش میداد.