با صدای زن عمو : سوپ نیم ساعت دیگه درست میشه تو زود پز پس نخواب که داغ به داغ بخوری. مثل یه قوانین سایت همسریابی توران 81 جدید هوام رو داشت چشمی گفتم و به راهم ادامه دادم. وارد اتاقم شدم شال رو از سرم کندم و روی تخت ولو شدم صدای ویبره گوشیم من رو به خودم آورد باز هم پیام! از قوانین سایت همسریابی توران 81؟؟ موندم سر دوراهی نخونده پاکش کنم یا بخونم جواب ندم اما حس قوی میخواست خونده بشه این پیام لعنت شده. بازش کردم: " شال سرت میکنی که چی؟مثلا بگی غریبه شدم برات؟
ببین این دختر ه خودش آویزونه پس برای من حکم صادر نکن،. پوزخندم غلیظ تر شد جواب داشت این پیام... جواب داشت: روابط باز مردم به من مربوط نیست، هر چی یه قیمتی داره هر چیز یه بهایی داره آدم ها خودشون لیاقت خودشون رو، خودشون معلوم میکنن، شال سرکردنمم عقیده خودم هست پس دلیلی نداره جواب پس بدم روز بخیر. گوشی رو خاموش کردم و خودم رو روی تخت پرت کردم. به سفیدی سقف و لوستر آب کاری شده اش نگاه کردم به خونه ای که بهش تعلق نداشتم و به اجبار خواهرم اینجام نگاه کردم.
قوانین سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر بیاین پایین
قوانین سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر بیاین پایین سوپ حاضره. روی تخت نشستم؛ ضعف داشتم شال رو روی سرم انداختم و از در بیرون زدم. از پله ها پایین رفتم قوانین سایت همسریابی توران نبود تو سالن پالتو به تن و پتو روی پاش به کمک اختر روی تراس میرفت. به آشپزخونه رفتم برای خودم تو بشقاب سوپ ریختم اما حالت تهوع نزاشت اصلا به رنگ سوپ نگاه کنم بوی سوپ حالم رو بهم میزد. قوانین سایت همسریابی توران 81 وارد آشپزخونه شد با صدای عصبی و رگ گردن بیرون زده گفت: که گوشی خاموش میکنی آره؟ برگشتم نگاهش کردم سوپ رو با بدبختی روی میز گذاشتم خواستم بی توجه بهش اولین قاشق رو بخورم که عق ز دم.
از کنار قوانین سایت همسریابی توران 81 مات و مبهوت گذشتم
و قاشق رو پرت کردم و از کنار قوانین سایت همسریابی توران 81 مات و مبهوت گذشتم و به طرف سرویس رفتم و تمام محتویات معدم رو خالی کردم چشمام سیاهی میرفت. عق زدم اما معدم تخلیه شده بود چیزی از معدم بیرون نمی اومد فقط داشت روده و معده و همه ام به هم گره میخورد.تقه ای به در خورد صدای بلند شد: چت شد یهو باز کن این بی صاحاب رو. سرویس رو آب گرفتم و صورتمم شستم و خشک کردم در رو باز کردم. با دیدنم زمزمه کرد: چقدر سفید شدی تو حالت خوب نیست. کنارش زدم شالم رو جلو کشیدم و روی اولین مبل نشستم رو به روم ایستاد و زمزمه کرد: نکنه باز رفتی سرا. .. با خشم سر بلند کردم و نگاهش کردم بلند شدم و با دوتا دستم ضربه محکمی بهش زدم که یه قدم عقب رفت اما نگاه ازم نگرفت با حرص گفتم: خوب شد یه چماق داشتی بکوبی تو سرم بی غیرت، به هرکس ربط داشته باشه که رفتم سمت شیشه و کراک و هرئین به تو اصلا مربوط نیست خیالت راحت. پسش زدم و چرخیدم به طرف پله ها برم پشت سرم پا تند کرد: معذرت میخوام. از پشت فک قفل شده گفتم: حرف تازه چی داری؟ از پله ها بالا رفتم و همچنان پا به پام اومد خواستم در رو باز کنم جلو ایستاد و گفت: سوپ نخوردی.
اشاره ای به هیکلش کردم و گفتم: فعلا یه بی رگ تو گلوم گیر کرده اون که هضم شه یه چیزی کوفتم میکنم بکش کنار. کنار رفت و وارد اتاق شدم در رو بستم و قفل کردم دستگیره رو پایین کشید. با وحشت چشم بستم قوانین سایت همسریابی توران 81 جدید... جهان... تقه ای به در زد باز دستگیره رو گرفت. گوشه شالم رو به دندون گرفتم که جیغ نزنم که تداعی خاطره نشه برام. صورتم خیس عرق بود تقه آخر رو زد و گفت: حداقل گوشیت رو روشن کن من میخوام برم بیرون کارم داشتی بهتر نشدی خبرم کن ببرمت دکتر.