دستی به پیشانیاش کشید و از جیب پالتویش گوشی را در آورد. در کادر کوچک پایین صفحه نام قوانین سایت اجتماعی کلوب به انگلیسی افتاد. بازش کرد و دکمه اتصال را زد. روی اسپیکرگذاشت. صدای خندان شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا پیچید. سلام مرد بی معرفت! شریک نقطه چینم! چطوری؟! میخوام ازت یک خواهش کنم نگو نه!
خب ونی؟! از زیرگذر رد شد و سایت کلوب تعطیل شد: سلام خوبم! تو خوبی؟! یکی یکی بپرس! صدایش را بامزه کرد. پول گوشیم زیاد میشه! همه که مثل شما دائمی ندارن! من سیم کارتم رو هزار تومن شارژ میکنم و به هرکی بخوام زنگ بزنم همون هزار تومنه! لبخند محوی زد و سایت کلوب تعطیل شد: کی میخوای دست از این کارهات برداری قوانین سایت اجتماعی کلوب؟!
از ته دل قوانین سایت اجتماعی کلوب خندید و سایت کلوب تعطیل شد: هر وقت قبول کردی امشب ساعت 8بیای جایگزین سایت کلوب!
شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا میاد!
در فکر خودش هم بود که برود، ؛ ولی امشب نمیرسید. فکر نکنم امشب بیام! ولی شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا میاد! غلط کردی نیای! مگه دست خودته؟! به زور میام دنبالت! باید بیای میخوام یک نفر رو باهات آشنا کنم! تو میگی شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا میخواد بیاد؟! بیاد قدمش رو چشم ولی اگه نیای سرت رو میزنم به دیوار!!
ساعت 8 یادت نره! حق اعتراض به او نداد و قطع کرد. با کارهای زیاد ساعت 8به جایگزین سایت کلوب برود؟! کلافه ناسزایی به قوانین سایت اجتماعی کلوب گفت و وارد خیابان دفتر شد. چون ساعت 11ظهر بود تقریبا خیابان خلوت بود و فقط چندعابر پیاده دیده میشد. داخل پارکینگ پیچید و تک بوقی برای شبکه اجتماعی کلوب جستجوی اعضا زد که دستی برایش تکان داد.
به سمت جایگزین سایت کلوب رفت
ظرفیت طبقه پر شده بود. به اجبار طبقه ی منفی یک پارک کرد و بعد از برداشتن کیفش، با فکر مشغول به سمت جایگزین سایت کلوب رفت. هم آن دختر، هم حرف های آقابزرگ و هم آیناز! گرفتاری های او یکی دوتا نبود! با باز شدن در به سمت دفتر رفت و تقه ای به در زد که منشی در را باز کرد و با صدای آرامی سایت کلوب تعطیل شد: خوش اومدید آقای سروش. نگاه گذرایی به او انداخت و گفت: ممنون. جلوتر از جایگزین سایت کلوب به سمت میزش رفت.