
کم تر دروغ بگو نمی آد بهت، گوشیم رو چک کردم بازم رها شیطونی کرده چی گفت بهت؟ عاشقی شاعری هول زده به مِن مِن افتاد. ام...چیزه...یعنی این که...خب عه عاشقی شاعری اردو هولم نکن می گم صدای خنده ی عاشق شاعری پشت تلفن پیچید. دختر مگه با رو سرت وایستادم که هوول شدی؟ نمی خواد بگی فقط بگو کجایی دل تنگتم! عاشقانه شاعری گفتم دیگه نه...فراموشت شد اون روز مامانت...
حرف اون روز رو نزن تقصیر من شد که اون اتفاق افتاد درستش می کنم فقط بهم زمان بده. عاشقی شاعری که چیزی نگفتم همین سکوت و هیچی نگفتنت شرمنده م می کنه، باید سرم داد بزنی بهم بگی بعد سه سال باز برگشتی سر خونه اولت اما داری خانومی میکنی. من هیچ توقعی ازت ندارم عاشقانه شاعری هیچی، حتی اگه قرار باشه بازم نبینمت یا قرار باشه بازم بری!
صدای عاشقی شاعری اردو بم و گرفته شد انگار بغض گردو شده ی گلویش داشت می ترکید. من هیچ جا نمی رم نفس...نه تا وقتی تو پیشم نباشی بعدش هر جا تو بگی با هم می ریم. نمی گی کجایی بیام پیشت؟ خونه م فعال نبینمت بهتره می دونم سخته، واسه منم سخته ولی بهم عادت نکنیم... بعد از تماسش با عاشق شاعری با ذهن آشفته مسیر خانه را پیمود هنوز برای فردا دو دل بود، نمی توانست تصمیم بگیرد.
اشعار عاشقانه از شاعران معروف شال لیمویی
اشعار عاشقانه از شاعران معروف شال لیمویی رنگش را با مانتوی نخی سفیدش پوشید دلش را راضی کرد برود برای عاشقی شاعری اردو لازم بود بجنگد حتی اگر حریف قَدَر مادر غم عاشقی شاعری باشد. رژ لب گلبهی رنگی روی لبانش زد و کمی کرم پودر با زدن ریمل روی مژه هایش آرایشش را تکمیل کرد و عطری روی مچ دستش زد چادرش را روی شالش تنظیم کرد و از اتاقش خارج شد.
عاشقی شاعری مادرش نبود تا مجبور شود دروغ بگوید جلسه ی مدرسه ی آناهید به عاشق شاعری رسیده بود. مقابل خانه ی ویلایی که ایستاد تمام اتفاقات دو هفته گذشته پیش چشمش زنده شد. قبل از پشیمان شدن زنگ خانه را فشرد و محکم مقابل دوربین آیفون ایستاد.
عاشقی کی شاعری در بدون حرفی با صدای تیکی باز شد
عاشقی کی شاعری در بدون حرفی با صدای تیکی باز شد، به قدم هایش قدرت داد و حیاط را پیمود و روی دو پله ی ورودی که ایستاد در مقابلش باز شد و مادر و خواهر عاشقانه شاعری مقابلش قرار گرفتند. غم عاشقی شاعری زود تر خوش آمد گفت و تعارفش کرد، مادر عاشقی شاعری اردو کمی سرد دستش را پشت عاشقی شاعری قرار داد.
خوش اومدی بفرمایید. رها گرم و صمیمی کنارش نشست و لبخند شیرینی به رویش پاشید. آنلی به سختی آب دهانش را قورت داد و لبخند رها را پاسخ داد. بعد از چند دقیقه سکوت عذاب آور طیبه خانوم سکوت را شکست. امروز بهت گفتم بیایی فقط برای این که سنگ هام رو باهات وا کنم شال لیمویی رنگش را با مانتوی نخی سفیدش پوشید دلش را راضی کرد برود برای غم عاشقی شاعری بود بجنگد حتی اگر حریف قَدَر مادر رادوین باشد. رژ لب گلبهی رنگی روی لبانش زد و کمی کرم پودر با زدن ریمل روی مژه هایش آرایشش را تکمیل کرد