یهویی؟ ساعتی صیغه یابی پیامکی کردم! باید جوری ماستمالی میکردم. جدیتر از قبل، مثل خودش صیغه یابی پیامکی زدم باورش برات خیلی سخته نه؟ صیغه یابی پیامکی رو هنوز رو لبش داشت نه. چرا باید سخت باشه؟ از پسرا هیچ چیزی بعید نیست. تاکید کرد هیچ چیز! فقط یه چیزی برام جای سواله که قبل این که بری دکتر همه چی خوب بود. چطور تو فاصله یکی دو ساعت، صیغه یابی پیامکی یکی دیگه شدی؟ یعنی انقدر صیغه یابی پیامکی؟ آره، اتفاقا همه چی تو همون چند ساعت اتفاق افتاد. بعد پنج سال توی مطب دکتر دیدمش.
تونستم ساعتی صیغه یابی پیامکی کنم
فکر میکردم تو این پنج سالی که رفته بود خارج، تونستم ساعتی صیغه یابی پیامکی کنم؛ ولی با دیدنش فهمیدم اشتباه میکردم. ساعتی صیغه یابی پیامکی هیچ وقت فراموش نمیشه. نگاهش رو ازم گرفت و در حالی که چشمش به خیابون بود سرش رو تکون داد آره، درست میگی. ساعتی صیغه یابی پیامکی هیچوقت فراموش نمیشه. روشو برگردوند سمتم حالا میفهمم چقدر خوب شد که به خانواده ام نگفتم. احتمالش زیاد بود مخالف باشن، مخالف رابطه ام با یه پست فطرت هوس باز! شکر که نگفتم و مشاجره ای هم پیش نیومد.
اونم سر آدمی مثل تو. منتظر جوابم نموند و با غیض بلند شد. هر قدمی که ازم دور میشد، موقت صیغه یابی پیامکی درد بیشتری میگرفت. نفسم تندتر و تنگتر میشد. امید و آرزوم داشت ازم دور میشد. تا وقتی چشمم گمش کنه، موقت صیغه یابی پیامکی کردم. دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم... بغض زندونیم رو آزاد کردم و اشک ریختم. دردناک و تلخ... داشتم میسوختم. نگاه غمگین و اون چهره معصومش از جلو چشمم نمیرفت. بلند میکردم، بدون اینکه نگران خدشه دار شدن غرور مردونه ام باشم.
من شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی اون رو زیر پا گذاشتم
من شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی اون رو زیر پا گذاشتم؛ و حالا نوبت له شدن غرور من بود. جالب بود! تاوان شکستن غرورش رو، با شکستن شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی، به دست خود خودم میدادم. تازه این اول ماجرا بود، باید منتظر خوار شدن بیشتری میموندم. لیلی رسیدم به ایستگاه اتوبوس، کسی رو صندلیا نبود. تا نشستم اشکم سرازیر شد. خیلی هنر کردم که تا اینجا خودم رو نگه داشتم. دستم رو گذاشتم جلو دهنم تا صدای زار زدنام بیشتر از این بلند نشه.
شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی، یکی یکی رو گونه های ملتهبم فرود میاومد
پلکام رو با انزجار به هم فشار میدادم و قطره های داغ شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی، یکی یکی رو گونه های ملتهبم فرود میاومد. خاکسترم کرد؛ حرفاش خاکسترم کرد... باورم نمیشد تو این مدت گول خوردم. نیکبخت رو لعنت کنه که مسیحا رو جای خودش گذاشت! دلم میخواست جیغ بزنم، از ته دل... اونقد بلند که همه دنیا بشنون. گوشه شال سفیدم رو محکم مشت کردم.
اکسیژنم کم بود، نمیتونستم نفس بکشم. چه ساده بازیچه شدم، حق من این نبود، نباید اولین عشقی که تجربه میکردم، اینطوری تموم میشد. بی توجه به نگاهای متعجب و ترحم آمیز مردم میریختم. سینه ام میسوخت و نفسم تنگ بود. یه دفعه ای، آتیش نفرت تو وجودم شعله کشید. دست از موقت صیغه یابی پیامکی برداشتم. با دستای سرد و لرزونم، اشکام رو پاک میکردم و وحشیانه زیر پلکام دست میکشیدم. پوست داغم به گزگز افتاده بود.