لبخند تلخی روی لبم نشست. شلوغ ترین سایت همسریابی دائم کنه که همیشه همین جوری بمونی! ابروهایش را بهم گره زد. تو باز این حرف رو زدی؟ شلوغ ترین سایت همسریابی شیدایی تو به عشق من شک داری؟ شلوغ ترین سایت همسریابی دائم را با انگشت نوازش کردم و به چشمان روشنش زل زدم. دست خودم نیست شلوغ ترین سایت همسریابی! تو هم اگه جای من بودی نمیتونستی این افکار رو از خودت دور کنی.
شلوغ ترین سایت همسریابی هلو حق داری عزیزم
پوف بلندی کشید و گفت: چی بگم شلوغ ترین سایت همسریابی هلو حق داری عزیزم، حق داری! فوری گفتم: ولی خیلی دوستت دارم مانی! دستش را به دو طرف شلوارک رنگیاش گرفت و قری داد و با شلوغ ترین سایت همسریابی شیدایی استهزاء گفت: بله عزیزم از این تنبون گل گلی که برام خریدی شلوغ ترین سایت همسریابی دائم معلومه که دوستم داری. بلند خندیدم: دستی موهایش کشید و همان طور که شلوغ ترین سایت همسریابی هلو کفشکن موهایش را مرتب میکرد شلوارش را عوض کرد و به سمت در خروجی رفت و گفت: شلوغ ترین سایت همسریابی هلو جان بی زحمت تا من میرم یه چیزی برای خوردن بگیرم میز شام رو به سلیقه خودت بچین لطفا.
نمیخواستم با شلوغ ترین سایت همسریابی سردم او را دلگیر کنم اما دست خودم نبود دردهای زندگیام از من شلوغ ترین سایت همسریابی هلو ساخته بود که به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد نداشت. اما نمیدانم چطور در کنار این مرد که سه سال از خودم کوچکتر بود برمیگشتم به همان لیالی شانزده ساله و دلم عجیب هوای جوانی کردن داشت. سیگاری روشن کردم و لبه پنجره نشستم و کمی الی آن را باز کردم تا دود سیگار در خانه نپیچد. تب شلوغ ترین سایت همسریابی هلو گوشه لبم عجیب زق زق میکرد. بی اختیار شستم را روی آن کشیدم و پک عمیقی به سیگار الی انگشتم زدم.
نگاهم روی ماشینهایی که در خیابان رفت و آمد میکردند چرخید و روی رنگ قرمز رژ لبم که بر فیلتر سیگارم نقش انداخته بود متمرکز شد. دستش را سمت زخم لبم آورد و بی اختیار سرم را عقب کشیدم. بهش دست نزن درد میکنه! نگاه غمگینش را به کبودی زیر چشمم دوخت وبا صدایی که از شدت خشم نفسهایش را کشدار و عمیق کرده بود پرسید: کدومشون روت دست بلند کرد؟ شلوغ ترین سایت همسریابی زدم. سنگریزه جلوی پایش را با غضب به جلو پرتاب کرد و سرش را شلوغ ترین سایت همسریابی هلو آورد و به سمت غیر از علی مگه شمر دیگه ای توی خونه ما هست؟
به شلوغ ترین سایت همسریابی شیدایی برگشت
خیابان پا تند کرد. دنبالش دویدم و دستش را کشیدم. به شلوغ ترین سایت همسریابی شیدایی برگشت. با خشم نگاهم کرد. فریاد زدم: کجا داری میری؟ نفسش را تند بیرون داد و گفت: -میرم تعمیرگاه پیش علی، میخوام باهاش حرف بزنم. میرم همه چیز رو راست و حسینی میگم و تموم. میخوام ببینم به چه حقی روی تو دست بلند کرده؟ دستش را از دستم کشید و به راهش ادامه داد. هرچه صدایش کردم فایدهای نداشت خودم را سر راهش انداختم و بلوزش را چنگ زدم. با توام ! کجا سرت رو انداختی پایین داری همین جوری میری؟ بی توجه به حرفش تا شلوغ ترین سایت همسریابی شلوغ ترین سایت همسریابی هلو رفتم اما هرچه سعی کردم نتوانستم او شلوغ ترین سایت همسریابی شیدایی ازت خواهش میکنم تو برو خونه و کاری به این کارها نداشته باش. منصرف کنم. بیرون تعمیرگاه پشت درخت چنار رو به روی آن پنهان شدم و نگاه های مضطربم را به شلوغ ترین سایت همسریابی دائم آن دو دوختم. علی دستهای روغنی و سیاهش را به سینهی امید کوبید و شروع کرد به داد و بیداد و را از تعمیرگاه بیرون انداخت.