
- -نمیشه که.
- باید بگی!
- -هیچی نبود باور کنین.
- -اگه نبود سؤال نمیپرسیدی.
- -آقای بهاروند باور کنین...
- -چی؟! -چی رو چی؟
- -همون که گفتی، چی؟
چی گفتی؟ سایت همسریابی نوین گیج روبرو ساکت ماند و امیرحسین از شدت عصبانیت نزدیک بود داد بکشد؛ ولی خودش را کنترل کرد و آرام گفت: -اگه یه بار دیگه تکرار کنی، اگه یه بار دیگه... فقط یه بار دیگه... بعد آخر جمله را پیدا نکرد. حرفش را خورد و سایت همسریابی نوین حرف را عوض کرد: -بریم یه جای شلوغ. امیرحسین فکر کرد جای شلوغ داخل حلقش. االن یک جای امن میخواهد و یار مهربان. جای شلوغ؟!
سایت همسریابی نوشهر در حینی که به درب
-االن میبرمت یه جای شلوغ. به خانه ی پدری که رسیدند، سایت همسریابی نوشهر در حینی که به درب بزرگش نگاه میکرد گفت: -اینجا اومدیم چرا؟
امیرحسین کمر بندش را باز کرد و در حینی که چشمش به شاخه های درخت روبرویش بود، گفت: -آوردمت یه جای شلوغ پر دار و درخت که دلت باز بشه. بعد هم در را باز کرد و گفت: -پیاده شو! سایت همسریابی نوشهر هنوز نشسته بود. سایت همسریابی نوشهر فکر کرد بوی سنجدهای این وقت سال هوش از سر میبرد و بوی یاس و گل های محمدی تاب برداشته روی دیوار و رنگ و برگ های سبز اینجا را کرده تکه ای از بهشت. امروز خیلی حالش خوب است؛ خیلی! درون هوای فروردین ماه یک نفس عمیق کشید و از ته دلش گفت الهی شکر. بعد که دید یک فروند سایت همسریابی نو هنوز نشسته است، رفت سمتش و درب را باز کرد.
کمی عقب رفت و دید که سایت همسریابی نو رنگش به قرمز پر رنگ گراییده و برای اینکه بلمیس وجودش را راضی کرده باشد، سرش را نزدیکتر برد و در جوشش مایع سیال وحشی شده زیر گوش سایت همسریابی نو زمزمه کرد: -میای پایین یا بیارمت پایین؟!
صدای گنجشک ها و دیگر پرندگان خوش خوان و نسیمی که شاخه های پر شده از بهار را نوازش میکرد، میآمد؛ اما صدای دل بیتاب شده ی سایت همسریابی آغاز نو ورود نه. سایت همسریابی نو همانطور به چشمان سیاه سایت همسریابی آغاز نو ورود زل زده بود و انگار مسخ این جدیت. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی دوباره پرسید: -میخوای دومی رو امتحان کنی؟!
سایت همسریابی نور زیر نگاه سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی تاب نیاورد و زمزمه کرد: سایت همسریابی آغازی نو بی اختیار همانطور زل زده به سایت همسریابی نور آبی زندگی اش و دست به کمر، لبخندی پر رنگ زد.
کمی عقبنه اولیش.
رفت و دستش را کمی تکان داد. -پس بفرمایین مادمازل. سایت همسریابی نور پیاده شد و از قیافه اش استرس و خجالت میبارید. اصالً الزم نبود سایت همسریابی آغازی نو چیزی بپرسد و این سرخ و سفید شدن های یکی در میان و لب های لرزان و چشمان لرزانتر داد میزد سایت همسریابی نورآباد ممسنی در وضعیت نرمالی نیست. شاید این دست اول بودنش را در همین شرایط میتوانست تشخیص دهد و این برای امیرحسین، گنج بود. خوب که فکر میکرد، اگر سایت همسریابی نورآباد ممسنی اینقدر رو نمیگرفت، شیرین نمیشد. همه ی سرتق بازی هایش به کنار و این رو گرفتن ها و حیایش طور دیگری برای امیرحسین جذاب بود. یک طوری که ته دلش را به قول مهران قیلی ویلی میداد یا قیری ویری!
سایت همسریابی نورآباد ممسنی پیاده شد
کدام بود؟! سایت همسریابی نورآباد ممسنی پیاده شد و امیرحسین با دست چپ در را بست. ریموت را زد و گفت: -برو جلو شما. سایت همسریابی نوین همانطور که میرفت به سمت درب، مثل کسی که قرار است زندانی شود آخرین تالشش را کر