داخل حیاط سجاد صدایش کرد: آبجی من چیکار کنم؟ سایت همسریابی دوهمدل جدید مکث کرد و لبخند به صورت سجاد پاشید. کاری نکن عزیز دلم. یه ماه رو تو خونه استراحت کن آبجی برات یه دونه بهترش رو میخره. غصه هم نخور، برو تو کوچه با دوستات بازی کن. تا من رو داری غم نداشته باش! بعد سرش را کج کرد و با مهربانی گفت: خب داداشی؟ سجاد با حالتی میان رضایت و اکراه سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد و در حینی که با انگشت هایش بازی میکرد و سرش پایین بود، برگشت سمت پلکان.دل برای دل برادرش کباب شد.
آهی از نهادش بیرون آمد و برگشت به سمت درب آهنی رنگ و رو رفته حیاط و کرد امروز روز او باشد. از ولی عصر تا گنج آباد مسیر طولانی بود. برای نیمه ی راه برنامه ریخته بود.اتوبوس زود رسید و خوشبختانه چون هنوز زمان مدارس نرسیده بود خلوت بود.
روی اولین صندلی خالی که تکی بود نشست و شمارش را از داخل کیفش برداشت و نیت کرد که تمام شد کار من داخل اون شرکت درست شده باشه، خب؟ با خودش حساب کرد اگر روزی هزار مرتبه بفرستد در دوازده روز میشود دوازده هزار مرتبه و تمام. بعد میتواند برسد به چیزی که میخواهد و یا اگر نشد روزی پانصد مرتبه هم خوب است در 24 روز تمام میشود.تا قبل از چهل روز باید تمام شود که میشود و بعد گفت و شروع کرد. ساعت نزدیک هفت بود که با تکان اتوبوس، از خواب پرید. ترسید که مبادا از ایستگاه گنج آباد جا مانده باشد. نگاهش را به شیشه انداخت و آن بیرون. هنوز گیج بود، ولی شیرینی فروشی سر نبش را که دید نفس راحتی کشید و دسته ی کیفش را مشت کرد و برخاست. از اتوبوس که پیاده شد.
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل داشت میگفت جا نموندم
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل داشت میگفت جا نموندم، جا نموندم، .« از خیابان رد شد و در همان حین به شمارش نگاه کرد و دید شمارنده اش روی پانصد و سی و یک فیکس شده. لبخند مملو از رضایتی زد و رفت داخل پیاده رو و شمار را داخل کیفش گذاشت و به سمت شرکت نهال سفید پا تند کرد. تابلو مشکی اش که نهال سفید داخلش انگار داشت ورق ورق کاغذ درون هوا پخش میکرد از دور پیدا شد. نفسش را داخل سینه ی گُر گرفته اش داد و از درب میله ای رد شد و ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدل به پلکان نرسیده صدای آشنای سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج از پشت سرش به گوش رسید: اوغور به خیر! با شنیدن صدای جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید برگشت و مرتب ایستاد و با انگشتان دست راستش گوشه ی مقنعه اش را صاف و صوف کرد و رو به جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدیدی که چشمانش همه جا بود جز موقعیت مکانی سایت همسریابی دوهمدل جدید گفت: سلام!
نه نگاهش کرد و نه لحظه ای حتی توقف کرد و تنها از یک میلیمتری اش گذشت و فقط وفقط بوی تند عطرش را درون مشام سایت همسریابی دوهمدل جدید جا گذاشت و با قدم های بلندش پیچید و پلکان را بالا رفت.
سایت همسریابی دوهمدل جدید بعد از کمی مکث پا تند کرد و رفت پشت سرش.
آقای جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید؟
آقای جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید؟ سایت همسریابی اینترنتی دوهمدم جدید توجهی نکرد و دو پله ی دیگر را هم رفت بالا ولی کوتاه نیامد. نمیشه یه فرصت دیگه به من بدید؟! پاگرد پله ها را پیچیدند. بعد یک دفعه فهمید مزخرف ترین جمله ی ممکن را انتخاب کرده است و دست آزادش را جلوی دهانش اگه به این کار نیاز نداشتم نه وقت شما رو می گرفتم نه... گرفت و بلند گفت: وای! سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج برگشت سمت اون و گفت: چی شد؟! چشمان درشت سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج، مردد به چشمان اخمالوی آن بالا زل زد و داشت سایت همسریابی اینترنتی دوهمدم جدید میکرد و سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج و اون آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل کرده دارد سقوط میکند؟! بعد از ثانیه ای که جفتشان در آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدلی به سر میبردند.