چشم در چشم شده بودند و سایت همسریابی n ilng خیال رفتن نداشت که امیرحسین با پوزخندی عمیق راه را باز کرد و دستش را به نشانه راه باز است و جاده دراز، به سمت پلکان نشانه گرفت. منشی چشم و ابرویش را نازک کرد و با سرعت نور از کنارش گذشت. بوی عطر تندوتیزش مشامش را آزرد. نوک بینی اش را مالید و رفت داخل و کرد که از شر یک تپلِ خنگ بیادب راحت شده. هنوز هم نمیدانست چه کاری کرده که مستوجب اینهمه فحاشیست! به محض رسیدن از آبسردکُن یخچال سفید گوشه ی آشپزخانه، لیوان آبمیوه را پر کرد.
یاد سایت جدید همسریابی افتاد
یاد سایت جدید همسریابی افتاد که همیشه به این مسئله غر میزد که چرا درون آبسردکن آبمیوه میریزد و بعد لیوان را یک ضرب سر کشید و بی وقفه گوشی آیفون مشکی اش را از داخل جیب کتش در آورد و شماره ی سایت همسریابی n ilng را گرفت.
مهران دوست بامرامی بود. همیشه از آن ها که برای رفاقتشان جانشان را هم میگذارند وسط. بوق اول به دوم نرسیده صدایش آمد، مثل همیشه وسط بوق ماشین ها و موتورهای خیابان. مهران: سالم دادا. رفت به سمت اتاقش. سلام یه سر میای سمت ما؟ باز تو کارت گره افتاد یاد چاه بازکن زندگیت افتادی امیرحسین؟ نخندید، ولی همیشه از حرف زدن سایت همسریابی سویل خوشش می آمد. بعد به آخرین باری که به حرف هایش خندیده است فکر کرد؛ کِی بود؟!
منشی گذاشته رفته. بیا یه زنگ بزن به بعدی. عجب! خط کج میشه خودت تماس بگیری؟!اوقاتش تلخ شد.خودم یه کاریش میکنم. کاری باری؟بابا شوخی هم تو کت تو نمیره.به روی چشم تا یه ساعت دیگه بیخ ریشتم.تا پرونده ها را مرور کند و امضاهای عقب مانده را بزند و پروژه های جدید را بررسی کند، صدای پای سایت همسریابی سویل آمد.
سایت همسریابی سویل مثل همیشه در آشپزخانه غر زد و یخ های قالبی را داخل لیوان کمرباریک فرانسوی خالی کرد. یه بار نشد بیایم این آبسردکن یخچال تو آدمیزادی آب داشته باشه امیرحسین. امیر حسین فکر کرد این جمله را در ماه باید چند بار بشنود؟!
یک هو بدون هیچ دلیلی یاد جمله ی سایت همسریابی n ilng تپل و بیادبش افتاد بالاخره از سایت همسریابی n ilng تماس گرفتند یکی از معتبرترین رقبای صنعت نشر بود که امیرحسین بدش نمی آمد یک بار هم شده با آنها قرارداد امضا کند، ولی همیشه طرف قراردادهای خاص خودش را داشت و معیار و مالک هایش در استاندارد کارهای امیرحسین نمیگنجید که همیشه به یک بهانه ای دکش میکردند. حالا چه شده که تماس گرفته اند؟! یعنی میشد عملی شود این خواسته ی ذهنی امیرحسین؟ صدای پای پاشنه های کفش های مارک n ilnl افکارش را برید و متعاقبش صدای حنجره اش: داداش کی میخوای این اخالق دسته گلت رو خرج یکی همرده ی خودت کنی و دست از سر کچل ضعیفتر از خودت برداری، ها؟!
امیرحسین بدون اینکه سرش را بالا کند جواب داد: -من اخراجش نکردم!
n ilnl روی لبه ی میز برّاق و مشکی امیرحسین نشست. چشم امیرحسین از باالی عینک دسته سفید مطالعه ا ش تا لبه ی میز رفت و کمی روی شلوار n ilnl مکث کرد، ولی تذکر نداد.
سایت جدید همسریابی خوب میدانست
سایت جدید همسریابی خوب میدانست امیرحسین چقدر روی دیسیپلین کار و زندگی اش حساس است و دقیقاً به همین دلیل درست دست میگذاشت روی نقاط حساس اعصابش؛ شاید میخواست تست کند که آیا برای امیرحسین حساب دیگری دارد یا نه و هم هر بار با سکوت و صبر امیرحسین مواجه میشد. سایت جدید همسریابی دست کشید به لبه ی تاچ پد لپتاپ امیرحسین و درحالیکه چشمانش برق رنگ نقره ای اش را از نظر میگذراند، گفت: چیزی نشده دادا، فقط تو این چند ماه این دهمین باره که منشی عوض میکنی! بگم ریچارد گیپسون بیاد برای ثبت رکوردت؟! هرچی داده تو زندگیت، رو سر این جماعت بی پول و ندار میکشی و بعد هم با جمله ی من