همسریابی آنلاین هلو - همسرىابى


سایت همسرىابى توران۸۱

ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 یادم رفته بود.میدونستم کار شاهرخه چون اون بود که میدونست من چقدر از الک پشت همسريابي توران۸۱ خوشم اومده

سایت همسرىابى توران۸۱ - همسرىابى


همسرىابى توران۸۱ عکس

که گفت: همسريابي توران۸۱ رو دوست دارید؟ تعجبم بیشتر شده بود، نگاهی به تخته کردم که دیدم زیر اون شعر اسم حافظ نوشته شده، چطور اسم همسرىابى توران۸۱ رو ندیده بودم؟ زود خودم رو جمع وجور کردم و گفتم: اگر شعری زیبا باشه شاعرش رو تحسین می کنم، فرقی نمی کنه همسريابي توران۸۱ باشه یا هر شاعر دیگه ای. پس شعرش خوب بوده که دارین تو دفترتون می نویسین. درسته یکی از دخترا از آخر با صدای بلند گفت: آقای خانه همسریابی سایت توران شما ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 شعرو رو تابلو نوشتین؟

صفحه اصلی سایت توران خندید

سرش به دنبال صدا چرخید و گفت: آره، از خطّ بدم فهمیدین؟ صفحه اصلی سایت توران خندید و پسرا تاییدش کردن.خطّش صفحه اصلی سایت توران بد نبود اتفاقا خیلی هم زیبا و ظریف بود. استاد وارد همسرىابى توران۸۱ شد.زیر اون بیت شعر تو دفترم نوشتم: حافظ. درس شروع شد و استاد شروع کرد به پاک کردن تخته. دلم نمی خواست هیچوقت از ذهن تخته حذف بشه.استاد دونه به دونه کلمه ها رو با بی رحمی تمام پاک می کرد و خانه همسریابی سایت توران حسرت می خوردم. وقتی به اسم ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 رسید نا خود آگاه نگاهم به آقای رادمهر افتاد که مثل من با حسرت به تخته چشم دوخته بود.وقتی کل شعر پاک شد به من نگاهی گذرا کرد، برای یه لحظه نگاهمون بِهَم گره خورد.

چشماش چه برقی داشت.یعنی اتفاقی شعری رو انتخاب کرده که اسم من توش بوده؟ تمام دانشگاه رو دنبال همسرىابى توران۸۱ گشتم اما انگار امروز نیومده بود. بنابراین تنها راه افتادم، بارون بند اومده بود.تو راه همش اون شعر رو با خودم تکرار می کردم.چرا انقدر به دلم نشسته بود؟ وقتی رسیدم خونه، همه خواب بودن.ناهارم رو خوردم و به اتاقم برگشتم.بعضی از سالها مامان و بابا تولدم رو تبریک می گفتن اما هیچوقت از کادو خبری نبود.تنها میثاق بود که همیشه تولدم یادش می موند.همیشه اولین نفر بود ولی چرا امسال بهم تبریک نگفت؟

از پشت پنجره ی اتاقم به آسمون ابری نگاه کردم انگار دل آسمون هم مثل من گرفته بود. ساعت 0 بود که زنگ خونمون به صدا در اومد.از همسريابي توران۸۱ و پرحرفی سینا فهمیدم که رویا ست.هر وقت که خانه همسریابی سایت توران رو می دید اینجوری میشد، برام مهم نبود که سینا به همسرىابى توران۸۱ فکر می کنه یانه فقط اینو می دونستم که به هیچ وجه حاضر نیستم ضامن بدبختی رویا بشم. در اتاق رو باز کردم و به استقبالش رفتم، طوری بغلش کردم که انگار سالها بود ندیده بودمش. یه ساک بزرگ تو دستش بود.صفحه اصلی سایت توران من، پس تولدم رو یادش بود. بردمش به اتاقم، روسریش رو برداشت و روی تخت نشست.با لبخند گفت: تولدت مبارک.

ممنون که یادت بود. با شیطنت خاصی گفت: تو که میدونی من حافظه ی خوبی ندارم یکی که براش مهم بودی یادم آورد. با کنجکاوی پرسیدم: کی؟ -همونی که این کادو رو برات فرستاده از تو ساکش یه کادوی بزرگ در آورد و به سمتم گرفت.

دلخوری و ناراحتی از ادرس جدید سایت همسریابی توران 81

کادو رو ازش گرفتم و با کنجکاوی بازش کردم.با دیدن کادو چنان ذوق زده شده بودم که دلخوری و ناراحتی از ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 یادم رفته بود.میدونستم کار شاهرخه چون اون بود که میدونست من چقدر از الک پشت همسريابي توران۸۱ خوشم اومده.دقیقا عین همون عروسکی بود که تو خونه شکیبا دیده بودم، همونقدر بزرگ، همونقدر زیبا و بامزه... ریحانه به پهلوم زد و با کنجکاوی گفت: اگه چیزی یادت اومد 

مطالب مشابه


آخرین مطالب