هیچی دادا..سرما خوردم... پاشو بیاد اینجا. اون پرونده هارو بیار.. آریا خودم میرم تو نمیخواد بری بمون پیش آنا... منم نمیخواستم برم.. میخواستم بگم تو بری.. آه سردی کشید... ممنون. من امروز باید زود برم خونه میدونی که امشب..قرارکه... نزاشت حرفی بزنم. آره میدونم میخوای زود بری چون امشب سایت همدلی قراره با خونوادش بیاد خونه بابات توام باید بری... تو چته اول صبحی چرا پاچه میگیری.. بابا حالم بده سرما خوردم میفهمی.
خیر سرم داداش بزرگه ام که اینطوری داد میزنی رو سرم.خب حالت بده برو بمیر تو خونه چرا اومدی... گوشیو قطع کردم... این از سایت همدل بیاو تحویل بگیر. ...تا نزدیکای ساعت سه تو شرکت بودم چند باریم به آنا زنگ زدم که موسسه بود...
سایت همدلی ازدواج هم امروز کلا نیومده بود
سایت همدلی ازدواج هم امروز کلا نیومده بود ینی حساب داری بن کل تعطیل.سایت همدلی ازدواج هم تو شرکتمون کار میکرد هم پسر عمه ام بود...اما زیاد باهاش مچ نبودم بخاطر اینکه اصولا ایشون آدم کتابی و کلا یه جور خاصی بودازبچه گی...
منو سایت همدلی بیشتر باهم بودیم تا با سایت همدل مشاور که سرش تو درس بود... اما در کل پسر خوب وخونواده دوستی بود.والبته جز شرکت مدرس دانشگاه هم بود. به نظرم آذین با شیطنتی که داره سایت همدلی ازدواج رو هم از راه به در میکرد.. دوست نداشتم. آذین ازدواج کنه... بچه بود...باید درس میخوند اما بازم حرف خودش و بابا مهمه. سایت همدل مشاور هم پسر بدی نبود که مانع درس خوندنش بشه. رفتم تو پارکینگ. سوار ماشین شدم...
ماشین سایت همدلی زنجان دیدم که وارد پارکینگ شد
ماشین سایت همدلی زنجان دیدم که وارد پارکینگ شد حتما رفته بود پولت رو چنج کنه... میخواستم حالشو بپرسم پس ماشینو روشن نکردم و رفتم پایین سایت همدل از ماشین پیاده شد ومتوجه من نشد.. صداش زدم سایت همدلی... جواب نداد...رفتم جلو و دست گذاشتم روی شونه اش از پشت سر از این فاصله بوی سیگارش همه هیکلشو گرفته بود. برگشت سمتم یااین سایت همدل بود...نگاهشو از من دزدیو سرشو پایین انداخت... کاری داری بگو عجله دارم... سیگار کشیدی... مگه ریه ات حساس نیس تو چه غلطی کردی میخوای خودتو بکشی. سایت همدل احسان همیشه نبود نامرتب و بهم ریخته دور چشماش گود رفته بود. روبروی من بازم پک عمیقی به سیگار زد.