تا شب از اتاق بیرون نمیرود گرسنه است با بسته ای بیسکویت در اتاق خودش را سیر میکند، اما پایین نمیرود. از ورود به پنل همسریابی موقت هلو هم ممنون است که به او فرصت داده مزاحمش نشده ساعت عقربه اش ده، را نشان میداد که تقه ای به در خورد، دلش تکوان عجیبی خورد و زمزمه کرد: بله، صدای بم و خش دارش دلش را ویران میکند: ثبت نام در سایت همسریابی هلو شما گرسنه نیستی به گرسنگی ما رحم کن. دلش داغش میشود در را باز میکند همزمان میگوید: یه چیزی سفارش بده چیزی نخور دی؟ در که کامل باز میشود میبیند با دو جعبه پیتزا ایستاده با همان لباس های گرمکن از صبح تا به حال ندیده اش. زمزمه اش را میشنود: باهم بخوریم؟ این پسر کار بلد ترین بود، دلبر ترینی که میشناخت... لبش کج میشود چه میگفت ؟
از صبح آن هیکل ورزیده را گرسنه نگه داشته بخاطر او؟ در اتاق را کامل باز میکند وارد میشود و روی فرش کرم رنگ چهار متری وسط اتاق مینشیند در را نمیبندد جلو میرود و رو به رویش جا خشک میکند. پاکتی جلویش میگذراد و باز مردانه لب میزند: قارچ وگوشت همونی که دوست داری. نگاهش میکند یادش مانده قارچ و گوشت... کوچکترین علاقه مندی این دختر را از حفظ است، سایت هلو همسریابی کجای کار است که بداند لیست دوست داشته ها و دوست نداشته هایش در دست ورود به پنل همسریابی موقت هلو درست در دفترش در تک تک صفحاتش نوشته شده، عکس لبخندش صفحه ی لب تاپش را منور کرده. پیتزایشان را در آرامش میخورند بی هیچ حرف و بحثی.
منتظر است پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو بلند شود
تمام که میشود پاکتش را سایت هلو همسریابی در سطل اتاقش می اندازد، منتظر است پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو بلند شود و با شب بخیری به اتاقش برود اما ورود به پنل همسریابی موقت هلو بلند میشود و سوشرتش را در می آورد با زیر پوش مشکی رنگی جلوی آینه می ایستد دستی به ریشش میکشد و رو به ثبت نام در سایت همسریابی هلو که هاج و واجش ایستاده لب میزند: رو تخت دو نفرت جا واسه همسرت داری؟ دهانش باز میماند، دلش پیاز داغی میشود دیدنی جلز و ولز میکند، بغلش میخواست بخوابد؟ چه مصیبتی... ثبت نام در سایت همسریابی هلو گوشی رو روی میز پرت میکنم خم میشم و کیفم رو از روی زمین برمیدارم. سایت هلو همسریابی تا آخر هفته برمیگرده باید بلیط ام رو بگیرم... به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت یازده صبح دکتر وقت داشتم. به سرعت کیفم رو برداشتم، شیرینی از تو بشقاب گل سرخ روی کانتر برداشتم و تو دهنم انداختم در رو باز کردم و از خونه زدم بیرون.
در رو قفل کردم و به سرعت راهی شدم، از در خونه بیرون اومدم، بند پالتوم رو بستم و اولین تاکسی که بوق زد سوار شدم. با پوست گوشه ی ناخنم ور رفتم، انقدر که کندمش و سوزشش دلم رو آتیش شد. استرس داشت من رو میخورد، سایت هلو همسریابی داشت برمی گشت از همه جا بی خبر که خواهر پاکش حالا یه بچه رو دستش مونده بود. دلم آشوب بود مادرم پدرم... اونا که میدونن من بی تقصیر بودم. چشم میبندم و سرم رو به شیشه ماشین تکیه میدم نمیدونم چرا چشمام گرم میشه و خواب من رو با خودش میبره. پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو رو میبینم که سیاه پوش ایستاده. .. غمگین با دست هایی که دورش طناب بسته شده من رو نگاه میکنه جلو میرم میخوام حرف بزنم اما نمیتونم ولی صدای ضعیف و لرزون جهان تو گوشم اکو میشه: حلالم کن من هنوز دستم از گور بیرونه، از وقتی مردم یه بیامرزی بهم نگفتی... با تمام توان و نفسی که سنگینه با وحشت چشمام رو باز میکنم..
ثبت نام در سایت همسریابی هلو حالت خوبه؟
هعی نفس عمیقی از ریه ام خارج میکنم صدای راننده به گوشم میرسه: ثبت نام در سایت همسریابی هلو حالت خوبه؟ رسیدیم. به خیابون نگاه میکنم دستی به پیشونی خیسم میکشم. از خوابم حیرون و هراسونم، وحشت قلبم رو احاطه کرده. پیاده میشم میخوام راهم رو بکشم و برم که صدای راننده بلند میشه: خانم مگه تاکسی مرسی سوار شدی؟ کرایه ات چی شد؟ شرمنده برمیگردم و حساب میکنم. وارد مطب میشم جایی که درست دیروز با جاوید اینجا بودم، آسانسور و طبقه ی مورد نظرم. کمی آب از آبسردکن میخورم بلکه نفسم بالا بیاد به طرف منشی میرم، خودم رو معرفی میکنم با شنیدن اسمم میگه که نوبتمه و میتونم برم داخل. تقه ای به در میزنم و وارد میشم بفرمایید عزیزم