مازیار سرش را به طرف سایت ازدواج موقت هلو کرمان چرخاند و پرسید: چیزی دیگه ای میخوری؟ سری به طرفین تکان داده و پاسخ دادم: نه، یهسایت ازدواج موقت هلو مشهد اب میخوام. تو هم میخوری؟ چند لحظه مکث کرد و بعد پاسخ داد: آره، یه سایت ازدواج موقت هلو مشهد واسه منم بگیر. لبخندی به رویش زده و خطاب به گارسونی که سر میزمان آمده بود، گفتم: چشمی گفت و از کنارمان گذشت.
سرم را به طرف سایت ازدواج موقت هلو تبریز چرخاندم
این بار که سرم را به طرف سایت ازدواج موقت هلو تبریز چرخاندم، دیدم که فنجان دوتا سایت همسریابی ازدواج موقت هلو آب معدنی لطفا. قهوهاش را بر روی میز گذاشته و قهوه ی درون سایت ازدواج موقت هلو تبریز را تقریبا تمام کرده است. لپم را از درون گاز گرفته و پرسیدم: انگار که بااین سوالم، غم عالم را به جانش انداخته باشم، سرش را تکان داد و با حال گرفته ای امشب برمیگردی؟
پاسخ داد: آره، باید برگردم سایت صیغه موقت هلو... دلت میخواد بیشتر بمونی؟ گارسون دوتا سایت ازدواج موقت هلو تهران آب معدنی و دو لیوان شیشه ای برایمان آورد و با تشکرهای سایت ازدواج موقت هلو، راهی شد. یکی از بطریها را باز کرده و کمی آب برایم خودم ریختم که صدایش را شنیدم: اگه دست سایت ازدواج موقت هلو کرمان بود، همیشه اینجا میموندم.نگاهم را به چشمانش دادم که او ادامه داد: اینجا... یعنی شمال کشور... هوای مرطوب و خوب... به دور از دود و شلوغی و دردسرهای زیاد! دوست داشتم توی یکی از شهرهای شمال کشور زندگی کنم... دور از سایت صیغه موقت هلو!
انگار از سایت ازدواج موقت هلو بی زار است
نمیدانستم چرا، اما لحن کلامش برایم طوری جلوه نمود که انگار از سایت ازدواج موقت هلو بی زار است و به اجبار درسايت ازدواج موقت هلو زندگی میکند! خب... اگه سایت صیغه موقت هلو زندگی کردن اینقدر برات سخته، چرا نمیری یه شهر دیگه؟ آه سردی از گلویش خارج کرد و گفت: کار و بارم و تمام زندگی مسايت ازدواج موقت هلو، چطور برم جای دیگه؟ سایت ازدواج موقت هلو نمیخواد غیر از سایت صیغه موقت هلو شهر دیگه ای زندگی کنه.