
اینجا میشه سیگار کشید؟
انتظار نداشت جوابی بشنود ولی دختر آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم پیش قدم شد. -اوهوم! البته اینجا فرانسویا مدام سیگار میکشن. البته مکانایی رو دارن که داخلشون قانون سیگار ممنوع رعایت میشه ولی فوق العاده با سیگار میونه دارن. فندک بدم؟
امیرحسین دستش را برد داخل جیبش و پشت سبابه اش خورد به فندک را برداشت و سیگار را از جیب داخلی کتش بیرون کشید و در همان حین گفت: -نه ممنون! آسمان داشت اوایل داستان را برای ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی تعریف میکرد ولی آنقدری آهسته بود که امیرحسین از تمام جمالتی که میگفت تنها متهم به قتل و اعدام و دختر بیچاره و عاشق شدنش را فهمید. با انگشت سبابه، گفت که دختر آغاز نو همسریابی صفحه اصلیا درحالیکه به پاکت دست امیرحسین اشاره کرد، گفت: -یه نخ سیگار میخواد.
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی که انگار از داستان گوژپشت خوشش نیامده بود برای گذر از بند حادثه گفت: -عجب!دختر آغاز نو همسریابی صفحه اصلیا رو کرد به آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم: -نه اینجا از این عادتای عجیب زیاد دارن.
هرجا ببینن کسی سیگار داره و اونا هم هوس کردن خیلی راحت میان و تقاضای سیگار میکنن. این یه امر کاملا مرسومه. امیرحسین یک نخ دیگر را کشید بیرون و به سمت مرد موفرفری رو به رویش گرفت و مرد با لبخند گفت: -مقسی بوکو. دختر آغاز نو همسریابی صفحه اصلیا درحالیکه لبخند از لبش کنده نمیشد، گفت: -داره تشکر میکنه در جوابش بگو ژُ تان پخی!
آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم زد
آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم زد به شانه ی آغاز نو همسریابی صفحه اصلین.
-یه نخ ناقابل سیگار بهش دادن در قبالش میخوان بنده رو پخ کنن.آسمان تنها لبخند میزد و کیف ورنی اش را روی ساعد دستش کمی جابه جا کرد و به جای امیرحسینی که داشت فندک را میزد، آهسته گفت: -ژُتان پخی! آغاز نو همسریابی صفحه اصلی زد زیر خنده. -داری راه میافتیا شاطر راهنما. مرد چهارشانه هم به علتی نامعلوم خندید و دستش را به سمت آسمان دراز کرد و باز چیزی گفت که انگار دختر آغاز نو همسریابی صفحه اصلیان فهمید و آنها نفهمیدند و بعد با زبان خودشان جوابش را داد. دست مرد موفرفری وسط راه رسیدن به آسمان گرفته شد. امیرحسین بود.
دستش را فشرد و سیگار را با دست دیگرش از گوشه ی لبش برداشت و گفت: -ژُتان پخی! نگاه هر چهار نفر به حرکت امیرحسین منعطف شد و دقایقی بعد تنها نگاه آسمان روی چشمان امیرحسینی بود که داشت مسیر رفتن مرد موفرفری را دنبال میکرد و از نگاه ممتد آسمان نیز بدش نیامده بود انگار! قطار بنفش و سفید که پدیدار شد، آغاز نو همسریابی صفحه اصلی گفت: -هدفونم کو میلاد؟ آغاز نو همسریابی صفحه اصلین سرش برگشت.
-هدفون؟ الان؟ آغاز نو همسریابی صفحه اصلی با چشم اشاره کرد به جمعیت داخل ایستگاه که قریب به هشتاد درصدشان هدفون به گوش بودند و بیست درصد باقی یا منتظر بودند یا کتاب میخواندند و یا با گوشی هایشان ور میرفتند. -نشنیدی همرنگ جماعت باش! وسط سوارشدن ها مرد بلند قدِ کت وشلوارپوشی با به هم زدن صف، قصد سوارشدن زودهنگام را داشت که آغاز نو همسریابی صفحه اصلی زد پشت شانه اش و دادکشید: -عمو اون رو ببین، گفته مثل آدم سوار شو! دست ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی به سمت تابلو تبلیغات بزرگ نصب شده روی میله های افقی پشت سرشان اشاره میکرد. در تصویر، آدمی با چهره ی گاو در حال به هم زدن صف بود به قصد زودتر سوارشدن! نگاه آغاز نو همسریابی صفحه اصلیان و بعد آسمان کشیده