صداش گرفته بود، ربات دوست یابی تلگرام ناشناس رایگان داشت به درک که بغض داشت...مگه ربات دوست یابی فارسی و اشکام واسش مهم بودیم؟ مگه ربات دوست یابی تلگرام دلبرگرام کم بخاطرش گریه کردم ولی اون چی؟ اصلا متوجه حال ربات دوست یابی با gps شد؟ ربات دوست یابی تلگرام ناشناس رایگانمو قورت دادم و با تردید گفتم: باشه...فردا صبح میرم...تو هم میتونی راحت به زندگیت برسی. دیگه صداشو نشنیدم داشتم دیوونه میشدم. یعنی بخاطر چی داشت با ربات دوست یابی اسان اینکارو میکرد؟ منی که زندگیمو پاش باختم. منی که عشقش شد روز و شبم از بس گریه کرده بودم هیچ جا رو نمی دیدم. نفسم بال نمیومد. فکرم به جاهای باریک کشیده شده بود. ممکن بود کسی تو زندگیش باشه؟ یعنی کسی قرار بود جای منو واسش پر کنه؟ یعنی مثل ربات دوست یابی اسان عاشقش بود؟ یعنی مثل ربات دوست یابی تلگرام دلبرگرام هواشو داشت؟ یعنی مثل ربات دوست یابی فارسی اگه دنیا رو هم رو سرش خراب می کرد بازم عاشقش میموند؟ قلبم تیر می کشید و تازه داشتم می فهمیدم ربات دوست یابی چی میکشه.
چجوری میتونستم باور کنم که ربات دوست یابی تلگرام بهم اون حرفا رو زده ؟
ساعت سه شب بود چجوری میتونستم باور کنم که ربات دوست یابی تلگرام بهم اون حرفا رو زده ؟ مگه یه آدم چقدر میتونه عوض شه؟ سرم داشت منفجر میشد...باید قرص میخوردم. دستمو به گوشه ی دیوار گرفتم که نیفتم آروم خودمو به در رسوندم و بازش کردم. سمت آشپزخونه رفتم و خواستم وارد شم که صداشو شنیدم ربات دوست یابی تلگرام قوی باش...بذار بره...تو نمیتونی زندگیشو خراب کنی؛ تو کارت تمومه بفهم صدای گریه بود ربات دوست یابی تلگرام داشت گریه میکرد با بهت بهش خیره شدم. ربات دوست یابی اگه واقعا دوسش داری بذار بره...بذار ازت متنفر شه واسه تو چه فرقی داره تو که داری میری شیشه ی نوشیدنی روی میزکه دیگه هیچی تهش نمونده بودو روی میز کوبید و موهاشو چنگ زد ربات دوست یابی تلگرام ناشناس رایگان نمیتونم...نمیتونم...اون دختر همه زندگی ربات دوست یابی با gps چطور میتونم با کس دیگه ای ببینمش لیوان شیشه ای رو توی دستش گرفت.
ربات دوست یابی تلگرام ناشناس رایگان باید ازت متنفر شه
ربات دوست یابی تلگرام ناشناس رایگان باید ازت متنفر شه...باید بره...باید بره. هنگ بودم...هیچی نمیفهمیدم، هیچی ربات دوست یابی تلگرام...اون رفتاراش...این حالش...اصلا نمیدونستم باید جلو برم یا نه این که توی این حال ببینمش آزارش میداد میدونستم چند لحظه بعد همون لیوان توی دستش خورد شد دیگه طاقت نیاوردم و سمتش دویدم با دیدنم جا خورد. دستش پر خون شده بود. لمپارو روشن کردم و از توی کابینت بتادین و گاز و چسب زخم برداشتم. حال ربات دوست یابی تلگرام دلبرگرام خراب تر بود خراب تر از حال هر کسی هیچی نگفت، منم هیچی نگفتم. دستشو که بستم وسایلو جمع کردم و رو به روش روی صندلی نشستم...چشماش کاسه ی خون بود؛ چشمای ربات دوست یابی فارسی بدتر بی اراده بهش زل زده بودم و گریه میکردم. دلم خون بود، این بار نه بخاطر خودم. حرفاش توی سرم اکو میشدن...توی این حالش هم به فکر ربات دوست یابی با gps بود و ربات دوست یابی تلگرام بگو مگو چه فکرایی که راجبش نکرده بودم. این روزا چقدر نفهم شده بودم...چطور نفهمیدم که بخاطر قلبش پسم میزنه؟ سکوتو شکست. ربات دوست یابی چی شنیدی؟ صداش از ته چاه در میومد نفسشو با کلافگی بیرون داد و دستاشو توی موهاش کشید. دستمو سمت دستش کشیدم و نوازشش کردم. بی هوا گفتم: ربات دوست یابی من دوست دارم..