
وااای چرا گفت بهش آخه میترسیدم بزنه زیر گریه و همچی لو بره ای اومدم یک چیزیو درست کنم یک چیز دیگه خراب شد احساس کردم از روی زمین کنده شدم میتونستم بفهمم که طرف مقابل امیرع چون بوی عطرشو میشناختم احساس کردم منو گذاشت روی تخت صدای برنامه های دوستیابی اپل و برنامه های دوستیابی ایفون و مهسا و برنامه های دوست یابی در ایفون میومد ستیا جان چشماتو باز کن ستیا ؟؟؟ نرم افزار های دوست یابی ایفون چشمامو اروم باز کردم یکجوری خودمو گرفتم که انگار واقعا حالم بد بوده حالت خوبه ؟؟ ستیا ؟؟؟
برنامه های دوست یابی در ایران برای ایفون سرمو تکون دادم فکر کنم موفق شدم چون اونایی که نباید میخوردن نخوردن اوففففففف بخیر گذشت بخیر گذشت اخه چرا یکدفعه حالت بد شد خوب بودی که ؟
نمیدونم ساترا یکهو احساس کردم قلبم دیگه کار نمیکنه ببخشید نگرانتون کردم از همجا فقط به برنامه های دوست یابی در ایفون نگاه کردم اشک توی چشماش جمع شده بود چرا توی این موقعیت رها رو پیدا کردیم.
برنامه های دوستیابی ایرانی برای ایفون بعد از یک ربع همگی رفتیم
محتاج بودم محتاج اون چشماش محتاج قلب مهربونش که تسکین تمام دردام بود محتاج بودم خیلی برنامه های دوستیابی ایرانی برای ایفون بعد از یک ربع همگی رفتیم پایین کاوه با نگاهی برزخی نگام میکرد اعتنایی بهش نکردم.. ........... از اولم خوب بودم ؟؟؟ برنامه های دوستیابی اپل یعنی چی ؟؟؟ همش الکی بود میفهمی چی میگی ؟
آروم طوری که کسی نشنوه گفت: شربتایی که برداشته بودید مسموم بود هرچی بهتون اشاره کردم نفهمیدید محبور شدم اونطوری حواستونو پرت کنم که نخورید اونارو واقعا تعجب کرده بودم واقعا اگه کاری نمیکرد ما هم مثل بقیه میخوردیم اونارو برنامه های دوستیابی ایفون: چه عجب بالاخره یک کار مفیدی کردید برنامه های دوستیابی برای ایفون: ببخشید من با شما صحبت کردم ؟؟ که اظهار نظر میکنید ؟
جوابی نداد چون نمیتونست بده کاوه اومد و سر میزمون من نمیدونم چرا اینقدر نرم افزار های دوست یابی ایفون و رستا باهم لج بودن واقعا دلیلشو نمیدونستم کاوه: ساترا خان باید این محلو ترک کنیم لطفا همراه من بیاین هر پنج نفرمون با تعجب نگاهش کردیم توجهی نکرد با یک نگاه کثیف به مهسا نگاه کرد و بعد رفت یعنی واقعا دلم میخواست هرچارتا استخون دستمو توی دهنش خورد کنم تا نگاه عوضیش رو ناموس مردم نیفته به هوای آب خوردن رفتم تا گزارش بدم کع این محلو باید ترک کنیم Gps رو روشن کردم و میکروفون توی گوشم رو فعال کردم و گزارش کامل رو دادم و بعد با قدم های محکم به سمت ماشین رفتم و نرم افزار های دوست یابی ایفون:
بهترین برنامه های دوست یابی ایفون یک ساعت دیگه
باید اون محلو ترک میکردیم و به جایی دیگه میرفتیم فکر کنم بخاطر اینکه تا بهترین برنامه های دوست یابی ایفون یک ساعت دیگه قرصا و برنامه های دوستیابی اپل مسمومیت زایی که توی شربت ها ریخته بودن واکنش نشون بده حس میکردم.
غداها هم مشکل دار بود برای همین لب به غذا نزدم وسیله هامو از خدمتکار گرفتم خواستم سوار ماشین امیر بشم که برنامه های دوستیابی برای ایفون آروم گفت: برو توی ماشین برنامه های دوستیابی ایفون باید بهت یک چیزایی رو بگه خیلی از دست امیر ناراحت شدم یعنی چی منو تنها با اون کوه غرور توی یک ماشین میفرسته بدون اینکه باهاش حرفی بزنم به سمت ماشین نرم افزار های دوست یابی ایفون رفتم درو عقبو باز کردم و نشستم زیر چشمی نگاهی بهم کرد و گفت: بیا جلو بشین رانندت که نیستم اعتنایی بهش نکردم عصبانیم نکن بیا جلو بشین بازم محلی بهش ندادم: دِ میگم بیا جلو بشین برنامه های دوستیابی ایفون گفتم دوبار گفتم برای بار سوم خوب توی گوشات فرو کن با من در نیفت بیا جلو بشین دیگه واقعا ازش ترسیدم رفتم جلو نشستم پوزخندی زد و راه افتاد هنضفریمو توی گوشم گذاشتم