
صدای ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر رو مخم بود، بالی سرم نشسته بود و یه ریز اسممو صدا میزد پتومو روی سرم کشیدم و سمت مخالفش چرخیدم، فعلا فعلا ها خیال بیدار شدن نداشتم ثبت نام در همسریابی بهترین همسر ِا دنیز، مگه دیشب قرار نشد امروز با ثبت نام همسریابی بهترین همسربری خرید؟ ِد پاشو دیگه اومده منتظرته خواب و بیدار بودم و اصلا نمیفهمیدم چی میگم .
ولم کن ثبت نام در همسریابی بهترین همسر خستم
بخاطر همین به زور لبامو تکون دادم و گفتم: ولم کن ثبت نام در همسریابی بهترین همسر خستم دیگه صداشو نشنیدم ؛ چند دقیقه گذشت که بوی عطر ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر اتاقو پر کرد... پاهامو توی بغلم کشیدم و چشمامو روی هم فشار دادم... پتو رو از روی صورتم کشید و موهامو از توی صورتم کنار زد و آروم گفت: ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر دنیزم... چشمامو تا نیمه باز کردم و لبخند زدم... من خوابم، صداتو نمیشنوم نیشخند زد و بازومو سمت خودش کشید، برگشتم... ثبت نام همسریابی بهترین همسر پاشو عزیزم، دیره ابروهامو بال دادم و توی همون حالت گفتم: یه جور میگه دیره انگار چخبره، یه خریده دیگه انگشت شصتشو روی دماغم کشید... ثبت نام درسایت همسریابی بهترین همسر یه خریده ولی تو بیست و چهار ساعت طولش میدی نگاهش روی یقه ی تاپم خیره موند، زیادی باز بود سریع پتومو روش کشیدم و گفتم: خیلی خب، تو برو پایین ثبت نام همسریابی بهترین همسرا الان میام...
دستشو توی موهاش کشید و سرشو تکون داد و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت... متعجب سر جام نشستم، این چش شد یهو ؟ شونه هامو بال انداختم و جلوی آینه ایستادم... بعد از چند دقیقه آماده شدم، یه نگاه توی آینه به خودم انداختم و سمت پله ها رفتم... ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر.
ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی داشتن حرف میزدن
ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی داشتن حرف میزدن سمتشون رفتم، ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر تا منو دید لبخند زد و گفت: ثبت نام جدید سایت همسریابی بهترین همسر چه عجب بیدار شدی، بشین واست صبحونه بیارم... لبخند زدم و سرمو تکون دادم... نمیخورم، مرسی ثبت نام همسریابی بهترین همسر چپ چپ نگاهم کرد و واسم خط و نشون کشید: ثبت نام درسایت همسریابی بهترین همسر نمیخورم نداریم، ثبت نام همسریابی بهترین همسرت تو ماشین منتظرت میمونم به اجبار کمی صبحونه خوردم و از حرفای ثبت نام درسایت همسریابی بهترین همسر متوجه شدم که خاله و ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت همسریابی هم قراره خودشون واسه خرید برن بیرون...
میخواستن جشن عقدو توی باغمون بگیرن و کلی کار واسه انجام دادن داشتن اگه از ثبت نام همسریابی بهترین همسرت بود که میگفتم توی محضر سر و ته قضیه رو هم بیاریم ولی خب روی حرف ثبت نام در همسریابی بهترین همسر نمیشد حرف زد، مخصوصا الان که خاله هم کنارش بود ولی واقعا انجام دادن این همه کار توی یه روز سخت بود سمت ماشین ثبت نام سایت همسریابی بهترین همسر رفتم و سوار شدم... تا رسیدن به پاساژ مورد نظر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد ماشینو که توی پارکینگ پارک کرد هردومون پیاده شدیم، سمتم اومد و دستمو گرفت اما بازم حرفی نزد مسیر نسبتا طولانی رو طی کردیم...
هردومون به ویترین مغازه ها زل زده بودیم اما من که اصلا حواسم نبود، همش داشتم به این فکر میکردم که چی باعث سکوتش شده یهو سر جاش ایستاد سمتش برگشتم و خواستم چیزی بگم که با دستش یه لباسو بهم نشون داد و گفت: ثبت نام همسریابی بهترین همسرچطوره؟ نگاهمو بهش دوختم، یه پیرهن بلند نقره ای که کمرش تنگ بود و پایینش یکم چین میخورد و آستیناش بلند و کلوش بود... درکل ساده بود و زیباییشم به همین سادگیش بود.