هیبتم مانند جنازه ای بود که پتو دورش پیچانده و می خواهند سر به نیستش کنند! پاهایم را به کار انداختم و به جای اسانسور از پله ها رفتم به قدری استرس دیده شدن داشتم که چند بار پایم توی پتو پیچید و زمین خوردم وقتی به مقابل ثبت نام سایت همسریابی شیدایی رسیدم نفس نفس میزدم و گلویم خشکیده بود چند بار زنگ زدم وثبت نام سایت همسریابی شیدایی کردم این طبقه تک واحد بود کمی طول کشید تا دررا باز کند یکه خورده با صورت خواب الود به یک جسم پتو پیچ نگاه میکرد و احتماال فکر میکرد که کابوس می بیند.
ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی ساعت از شب چیزی جز کابوس نبود
چون ظاهرم در ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی ساعت از شب چیزی جز کابوس نبود پتو را کمی از صورتم عقب کشیدم و گفتم: یه دختروحشت زده و ب ی پناه به خونت راه می دی؟
تکان کوچک ی خورد به خودش آمد و دست پشت کمرم گذاشت و مرا به داخل کشید در را بست، چرخید و نگاهم کرد حالت خوبه ؟
صفحه ثبت نام سایت همسریابی شیدایی چیه
صفحه ثبت نام سایت همسریابی شیدایی چیه پیچیدی دورت ؟ دو طرف پتو را از هم باز کردم و افتاد روی زمین ثبت نام سایت همسریابی شیدایی این بار با دهان باز و حیرت زده به تیپ ب ی نظیرم نگاه میکرد و من نگران فکرهایی بودم که احتماال به ذهنش یورش می برد موهای پر یشانم را از دورم جمع کردم سرم را به زیر انداختم، پاهای برهنه سیاه و کثیفم دهن کج ی میکرد نگاه او هم به پاهایم کشید، لب باز کرد چیزی بگوید اما نگفت دستش را دور لبش کشید و من گفتم: میشه یه دمپایی بهم بدی؟
نمی خوام خونتو کثیف کنم چند بار دهانش را مثل ماه ی باز و بسته کرد می خواست چیزی بگوید اما نمی گفت جلو امد بازوهایم را گرفت و گفت: کجا بودی تو ؟ چشمهایم پر از اشک شد و او نگاهش را توی چشمان ترم فیکس کرد صدامو میشنوی هلن ؟ کجا بودی ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی وقت شب ؟ آب دهانم را قورت دادم و با صدایی که از ته چاه بلند میشد گفتم: میشه برم حمام؟
درماندگی لحنم را فهمید اندک ی خیره ام شد و بعد خم شد لبهایش را بین دو ابرویم چسباند و گفت: برو عز یزم روفرشی ها را جلوی پایم گذاشت پوشیدم و به حمام اتاقش رفتم دوش را باز کردم و با لباس تنم زیر دوش روی زمین نشستم چگونه به آن خانه بازمیگشتم ؟ پدرم نگران روح در برزخ مانده مر یمش بود ؟
پس من چه ؟ چرا نگران من نبود ؟ من هم در برزخ این دنیا گیر افتاده بودم پس چرا دلش برای من نمی سوخت ؟ ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی ُ ب لبه تخت نشستم آرنجم را روی زانوانم گذاشتم و به تصویر محو اندام هلن پشت شیشه مشجر حمام چشم دوختم صدای مرموزی توی گوشم پیچید، از چه کسی فرار میکرد ؟ با آن لباسی که هیچ گاه برای من نپوشیده بود از کجا فر ار میکرد ؟
از فکر مسمومی که ب ی اختیار به ذهنم آمده بود گوشه لبم را جویدم، جوری مشت کرده بودم که خون از دستانم رخت بسته بود به یکباره برخاستم، پشت درب شیشه ای حمام ایستادم سعی کردم بر خودم مسلط باشم و به جای نفس های بلند و عصبی، چند نفس عمیق کشیدم و بدون اینکه در بزنم آهسته درب ریلی را عقب کشیدم پشت به ثبت نام سایت همسریابی شیدایی ایستاده بود و موهای خیس و بلندش روی کمرش را پوشانده بود از سر شانه نگاهم کرد و گفت: میشه حوله بهم بدی ؟ دست دراز کردم از کمد حمام حوله روپوشی خودم را روی صفحه ثبت نام سایت همسریابی شیدایی انداختم خم شدم خوب ی ؟ آهسته به سمتم چرخ خورد، سرش را نحوه ثبت نام در سایت همسریابی شیدایی داد تا مرا ببیند چشمانش متورم و قرمز بود، رنگ به صورت ظر یف و زیبایش نمانده بود دلم برایش ریش شد و دلم نیامد سوالی بپرسم که باعث ناراحت ی بیشترش شوم