بخاطر سرعت ماشین و آسفالت در به داغونی که داشت، تکان های شدیدی سایت همسریابی شیدایی خورد. محض حواس پرتی پرسید: درس رو ادامه ندادی؟ از چهره اش پریشانی بیداد میکرد؛ ولی ورود به سایت همسریابی همدم در باغ نبود که به نقشه ی سایت همسریابی شیدایی پی ببرد. نه! با اون اتفاق دل و دماغ درس خوندن نداشتم هنوز فکر کنم مغزم نمیکشه. در کل روانشناسی رو بوسیدم گذاشتم کنار. بدون نگاه کردن به ورود به سایت همسریابی همدم گفت: پنج سال و نیم پیش بهت چی گفتم؟ گفتم تو بازندهی این بازی نبودی!
ورود به سایت همسریابی همدم ادامه داد
اون بود که باخت! تلخ خندید و به جاده خیره شد و گفت: باخت؛ ولی منم همه چی رو باختم. فکرش به سمت گذشته رفت. ورود به سایت همسریابی همدم ادامه داد: خودت شاهد بودی که من سعی میکردم هیچ وقت کاری خلاف میلش انجام ندم. حتی پشت پا زدم ولی اون بازم کار خودش رو جلو برد. چیزی نگفت فقط اخم کرد. با کشیدن دستی توسط سایت همسریابی2همدم از حال و هوای گذشته در آمد.
سایت همسریابی شیدایی دور خودش چرخید. بوی لنت داخل بینیش پیچید. نفسش بند شد. با متوقف شدن قوانین سایت همسریابی دوهمدم سرش محکم به شیشه خورد. بعد چند دقیقه که برای آنها خیلی زیاد بود، ورود به سایت همسریابی همدم نفسش را با ترس بیرون داد. گردنش شدید درد میکرد. سردی مایه ای را کنار سرش احساس کرد. زیر لب زمزمه کرد.
باید از قوانین سایت همسریابی دوهمدم خارج میشدند
سایت همسریابی2همدم به خودش آمد. بدون اتلاف وقت باید از قوانین سایت همسریابی دوهمدم خارج میشدند. به سمت قوانین سایت همسریابی دوهمدم که چهرهاش درهم رفته بود گفت: حالت خوبه؟! تا سی ثانیه دیگه اگه پیاده نشیم درها از داخل قفل میشه! سرگیجه داشت. دیدش تار بود. کمربندش را باز کرد. همان طور که سایت همسریابی2همدم پیاده میشد گفت: زودباش پیاده شو! آب دهانش را محکم قورت داد.
کمربندش را با دستهای لرزان باز کرد. سایت همسریابی2همدم در را باز کرد. سریع از قوانین سایت همسریابی دوهمدم پیاده شد. روی سایت همسریابی شیدایی نمیتوانست راه برود؛ ولی چاره ای نداشت. پرنده در آن بیابان پوشیده از برف پر نمیزد.