لااقل یک بهانه ی دیگه برای کشوندنش به تهران پیدا میکردی نه این! الانم یک جوری جمعوجورش کن! فعلا! ! به زنعمو سلام برسون! چشم بزرگیت رو میرسونم. تا بعد! همسریابی موقت هلو با قدمهای تند به سمت سایت دوست یابی هلو که آن سمت خیابان ایستاده بود نگاه کرد و به سمتش رفت. آزاد کلافه دستانش را درون جیبش فروبرد و با افکار پریشان راه خانه ی دوست یابی هلو را در پیش گرفت.
او به خوبی آگاه بود که اگر دوست یابی هلو از دروغی که بهش گفته است پی ببرد شاید دیگر اسمش را هم نبرد؛ ولی چاره ای نداشت. او دلیل همسریابی موقت هلو برای آمدن به مشهد را نمیدانست! چندین و چند سوال بود که در ذهنش جولان میداد ولی نمیتوانست به زبان بیاورد چون دوست یابی هلو لب از لب باز نمیکرد. کنار خیابان ایستاد و دستش را برای اولین سایت دوست یابی هلو تکان داد.
پراید نقره ای رنگی کنار پایاش ترمز کرد. سلام آرامی به راننده که پسر جوانی بود گفت. آدرس خانه ی دوست یابی هلو را داد. از رفتن به رستوران پشیمان شده بود. آن را به شب موکول کرد... از شدت تشنگی و گرما چشمانش را باز کرد. نگاهش به سایت صیغه یابی هلو تاریک افتاد. سرجایش نشست. بابانوئل کنار تخت را روشن کرد. به ساعت نگاه کرد 17: 30 نفسی از سر آسودگی کشید.
قامت سایت دوست یابی هلو نمایان شد
دکمه های پالتواش را بازکرد که در باز شد و قامت سایت دوست یابی هلو نمایان شد. میخواستم بیام بیدارت کنم. بهتر شدی؟! خمیازه ای کشید. شال و پالتواش را روی کاناپه کنار پنجره انداخت و گفت: آره! بهترم! خودت که میدونی من سرما که میخورم به یک آمپول و دوتا قرص خوب میشم فقط صدامه که تا یک هفته گرفته اس!
سایت دوست یابی هلو تک خنده ای کرد
سایت دوست یابی هلو تک خنده ای کرد و گفت: آره مثل خروس های تازه به بلوغ رسیده! راستی به بهزاد قول دادی بری رستورانش؟ از روی تخت بلند شد. اوهوم! ساعت هشت! باشه ی آرامی گفت و از سایت صیغه یابی هلو خارج شد. حال همسریابی موقت هلو از گرما بهم میخورد. حوله اش را برداشت و از سایت صیغه یابی هلو خارج شد. وارد آشپزخانه شد تا یک لیوان آب بخورد که صدای همسریابی موقت هلو در خانه پیچید.