
وقتی فهمیدم نمیخواد با سايت همسريابي دوهمدم ازدواج کنه خیلی خوشحال شدم. .. حس میکردم تو دلم عروسیه... اما وقتی شنیدم عمارت و ترک کرده همسریابی دوهمدم رو سرم خراب شد... آهی کشیدم و از روی سنگ بلند شدم و رفتم سمت خونه... توی راه به اطراف آدرس جدید سایت دوهمدم نگاه کردم.. پدر و مادرم اینجا به همسریابی دوهمدم اومدن و همینجا بزرگ شدن...
از همسریابی دوهمدم میره
مامانو بابا دختر عمو پسر عمو هستن.. وقتی مامانم یک سالش بوده پدرش سرطان خون میگیره و از همسریابی دوهمدم میره و مامان و مادر بزرگم میرن و با پدرمادر بابا محمد زندگی کردن.. بعدشم که مامانو بابا بزرگ شدن باهم ازدواج می کنن پدر و مادر بابا و مادر مامان سال ها پیش از همسریابی دوهمدم رفتن.... سلام مامان خوش اومدی...
سلام پسرم خوبی همینطور که آدرس جدید سایت دوهمدم به سمت کاناپه راهنمایی میکردم گفتم خوبم همسریابی دو همدم خوبی اگه برگردی خونه خوب میشم... کلافه گفتم مامان جان چندبار بگم دیگه به اون خونه برنمگردم همسریابی دو همدم هروقت که میاین همین موضوعو پیش میکشین... آخه برای چی لج میکنی لج؟ یادتون رفته بابا منو بخاطر سايت همسريابي دوهمدم زیر پا گذاشت و گفت پسری نداره ؟؟
با این اوصاف اونجا دیگه جای من نیست آدرس جدید سایت دوهمدم بخاطر من بیا... من فقط تو رو دارم... پدرت صلاحتو میخواد که میگه با سايت همسريابي دوهمدم ازدواج کنی...
همسریابی دو همدم دیگه چرا این حرفا رو میزنی...
اخه همسریابی دو همدم من. . همسریابی دو همدم دیگه چرا این حرفا رو میزنی...
شما که سايت همسريابي دوهمدم رو می شناسی که چه مار خوش خطو خالیه.. شونمو گرفت و گفت خب شاید با آدرس جدید سایت دوهمدم ازدواج کنه عوض شه.. ارسلان من ناراحتی قلبی دارم. .. روز به روزم حالم بدتر میشه معلوم نیست تا کی زنده بمونم یعنی من حق ندارم ازدواج تک پسرمو ببینم؟