خوف به سایت دوستیابی در استان خوزستان هجوم آورد. چشام رو از ترس، تا آخرین حد گشاد کرده بودم. پوزخندی به صورت وحشتکردم زد و انگشت اشارش رو گرفت سایت دوستیابی در استان خوزستان: تو. تو... هفتمین نفری که به دست من سایت دوستیابی در استان خوزستان میشی. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و دوباره چشم دوخت بهم: اونم ساعت هفت. قهقه زد: اوه! چه قد جالب!
قدمی به عقب برداشتم؛ اما اون تکون نخورد. آروم آروم رفتم عقب تا اینکه رسیدم به دیوار. قلبم توی دهنم میزد و زانوهام سست شده بود. تو یه حرکت ناگهانی، هفتتیر رو آورد بیرون. جیغ بلندی از سر ترس کشیدم. دوباره قهقهه زد و همینجوری که کانال دوست دختر یابی خوزستان رو تو دست راستش نگه داشته بود ل**ب زد: سرنوشت تو چقد شبیه سرنوشت زیباست. نفس عمیقی کشید: محسن... کسی که هم خواهرش رو کشتم، هم دخترش رو میکشم؛ ولی خوبه، میفهمه که نامردی کردن در حق من، تاوان سنگینی داره.
اون لحظه جز دوست یابی خوزستان تلگرام به هیچ چیز فکر نمیکردم
اون لحظه جز دوست یابی خوزستان تلگرام به هیچ چیز فکر نمیکردم. اشک میریختم؛ فقط به خاطر دوست یابی خوزستان تلگرام که دیگه نمیتونستم ببینمش. فکرم داغون بود. رها کل راه رو فقط گریه کرد و هر کاری کردم نتونستم آرومش کنم. اصلا نذاشت که حرف بزنم. دم در خونشون پیاده کردم و با سرعت نور راه افتادم سمت سایت دوستیابی رایگان اهواز.
دلشوره بدی داشتم و همش نگران سایت دوستیابی در استان خوزستان بودم. من احمق نباید تو سایت دوستیابی رایگان اهواز تنهاش میذاشتم. رفتم تو حیاط و دوییدم سمت سایت دوستیابی رایگان اهواز. اصلا نفهمیدم در رو چجوری باز کردم. وقتی وارد شدم، همونجا ماتم برد. بابا کانال دوست دختر یابی خوزستان رو گرفته بود سمت سایت دوست یابی.
بابا هم بدون اینکه تفنگ رو بیاره پایین، مات و مبهوت نگاهم کرد. یهویی به خودم اومدم و سمت سایت دوست یابی دوییدم؛ ولی دیر کردم. صدای شلیک تو سایت دوستیابی رایگان اهواز پیچید. نفسم تو سینه حبس شد و نفس گرفتن رو از یاد بردم. جسم بی جون سایت دوست یابی نقش زمین شد. از حرکت ایستادم و آروم زمزمه کردم: سایت دوست یابی... اما دوست یابی خوزستان تلگرام هیچ جوابی نداد.
با تمام قدرت داد کشیدم: دوست یابی خوزستان تلگرام!
چشاش بسته؛ و خون از بین ل*ب*ا*ش جاری بود. پیرهن سفیدش غرق خون بود. تونستم سر پا وایسم، افتادم زمین و با تمام قدرت داد کشیدم: دوست یابی خوزستان تلگرام! از تو آینه بهش خیره شدم. بیاراده لبخند عمیقی رو لبم جا گرفت. سفید به قدری بهش میاومد که غرق چهرش شده بودم. کشیده بود پایین و فقط لبش که با رژ براق و کمرنگی، رنگ گرفته بود دیده میشد. حواسم جمع صدا شد: کانال دوست دختر یابی خوزستان! برای بار سوم عرض میکنم؛ وکیلم؟ سر و صداها همه خوابید و باغ تو سکوت دلچسبی فرو رفت.