آره واقعًا به من چه! چرا باید این همه بهت اهمیت بدم؟ تو که مورد توجه ی همه هستی. حتمًا خانم کوچولو میخواد این دفعه شانس زندگیش رو با از ما بهترون و جوجه دکترها امتحان کنه. موفق باشی! از حرف ی که زدم بهترین سایت همسریابی در ایران ناراحت شد. قبل پیاده شدن از ماشین با اخم جوابم رو داد.
تو هم حتمًا میخوای بعد مروارید شانس زندگیت رو با شیما امتحان کنی. البته به نظرم خیلی بهم میاین. مبارکه! کوتاه اومدم تا از بهترین سایت همسریابی آنلاین در ایران حرف بکشم. ادامه دادم. شنبه میخوای بری مطب؟ پس واقعًا تصمیمش رو گرفته بود که بره. از این دمم نمیدونم. پسره بی اومد تا چشمش به بهترین سایت همسریابی ایرانی خورد زود از خود ب یخود شد. نفس عمیقی کشیدم تا آرامشم رو دوباره به دست بیارم. بهترین سایت همسریابی ایرانی وقت لجبازی با این دختر نبود. میترسیدم سر لج من، هر کاری رو انجام بده؛ به خاطر همین تهدیدکنان گفتم: پس برو.
بهترین سایت همسریابی ایرانیان رفت
از این به بعدم برام مهم نیست کجا میری و کجا میای. خستم کردی بهترین سایت همسریابی در ایران! باشه تموم دیگه. بهترین سایت همسریابی ایرانیان رفت. منتظر شدم تا وارد حیاط شد و در رو بست. اگه بهترین سایت همسریابی آنلاین در ایران یه ذره دوستم داشت و دست از لجبازی کردن برمیداشت، نمیرفت مطب اون پسرهی الدنگ لنگ ظهر از خواب بیدار شدم. به گوشیم نگاه کردم. دیگه عادت کرده بودم که هر روز صبح بهترین سایت همسریابی ایران بهم پیام میداد یا زنگ میزد و ناز میخرید.
بهترین سایت همسریابی ایرانی اما امروز هیچ خبری نبود
حس خوب ی بود تمام عذاب هایی که توی گذشته کشیده بودم رو بهترین سایت همسریابی ایرانی اما امروز هیچ خبری نبود. نه مثل اینکه واقعًا باهام قهر کرده بود. جمعه بود. مامان و گلرخ میخواستن برگردن تهران. عصر وقت رفتنشون مامان به بهترین سایت همسریابی آنلاین در ایران زنگ زد. خوشحال شدم که زن عمو گفت: که بهترین سایت همسریابی در ایران تنهاست، با احسان و ابریشم برای شام بیان اینجا.« منم از خواسته قبول کردم. بعد رفتن مامان اینا، با ابریشم تماس گرفتم و گفتم دنبال منم بیان. خودم رو مشغول کردم و حاضر شدم. هر دقیقه به گوشیم نگاه میکردم ولی انگار واقعًا بهترین سایت همسریابی ایران بیخیالم شده بود.
شایدم با شیما قرار مدار داشت. دلگیر شدم. دیشب نباید زیاد تند میرفتم. اینجوری به ضرر خودم بود. میخواستم غرورش رو بشکنم و ازش انتقام بگیرم ولی دلم نمیخواست بره سمت دختر ی جز من بعد مدتها میرفتم روستا، جایی که همیشه عاشقش بودم. گرچه با چشم اشکی اونجا رو ترک کردم و با خودم عهد کردم دیگه هیچوقت برنگردم اما آدم از سرنوشتش خبر نداره. ولی خاطرات خوشی از عاشق شدنم و بی قراری هام برام رقم خورده بود.
توی مسیر دلشوره داشتم. میترسیدم سیاوش خونه نباشه. تااینکه رسیدم. همه چی مثل قبل بود و من حسابی دلتنگ بودم. زن عمو به استقبال ما اومد و با صدای بلند گفت: عروس های خوشگلم، خوش اومدین! بهترین سایت همسریابی در ایران در جوابش گفت: شانس بده! حالا خوشگل نیستم اما یکی ما رو تحویل بگیره. با زن عمو روبوسی کردم. در گوشم گفت: لبخند زدم و دلم آروم شد. وقتی وارد خونه شدیم بهترین سایت همسریابی ایران روبه روی تلویزیون سیاوش خبر نداره اومدی. تو رو ببینه خوشحال میشه. نشسته بود. سالم و احوال پرسی کردیم و نشستیم. پس قهر بود که نگام میکرد اما حرفی نمیزد و همون سیاوش تلخ گذشته شده بود. من و ابریشم برای کمک به زن عمو به آشپز خونه رفتیم. بهترین سایت همسریابی آنلاین در ایران برای شام کلی تدارک دیده بود. بعد از شام خوردن تا آخر شب دور همدیگه نشستیم و صحبت کردیم ولی هنوزم سیاوش سرسنگین رفتار میکرد