لات بازی هم که بلدی؟ افرین! آیهان که نفس کشیدنش هایش بخاطر عصبانیت تند شده بود، همانطور گفت: سایت دوستیابی در استان کرمانشاه من بهت هشدار دادم نذار به عزاش بشونمت! همسرگزینی درشهر کرمان مشتی به سینه ی ایهان زد و گفت: تو خیلی بیجا میکنی! من اختیار زندگیمم ندارم؟ اختیارت دست منه. پس رو مخم نرو! همسرگزینی درشهر کرمان پوزخندی زد و برو بابایی نثارش کرد و از خونه خارج شد. پشت سرش آیهان کلاه کاسکت موتورش را برداشت و با عجله خارج شد.
دلم به شور افتاد که چی میشه؟
چند دقیقه نگذشته بود، صدای داد و بیداد اونقدر بالا گرفته بود که حتی منم شنیدم. با عجله سمت در رفتم و بازش کردم و خودم رو به پایین رسوندم.
بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان گریه میکرد
یه پسر غرق خون بود و بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان گریه میکرد. ماشین هم با سرعت اومد و آیهان و پسره رو بازداشت کرد و برد.
بزرگترین سایت دوستیابی استان كرمان با گریه و ترس خودش رو در آغوش من انداخت و زار زد. ماشین آروین رو دیدم که با عجله پارک شد و با خشم طرف من اومد و با داد گفت: تو این پایین چه غلطی میکنی؟ اون آیهان گور به گور شده کجاست؟ مگه نگفتم بهش از خونه تکون نخوره تا من بیام؟ با عصبانیت شماره آیهان رو گرفت. فکر کنم تازه متوجه رویا شد که با غضب نگاهم کرد و گفت: قانون شکنی هم که کردی. من بهت چی گفتم؟ و با انگشتش به رویا اشاره کرد و با داد گفت: این دیگه اینجا چیکار میکنه؟ یکی از همسایه ها که از طرز نگاه کردنش آدم میفهمید خیلی خیلی فضول رو به آروین گفت: سلام اقای حائری، خوب هستین؟
و بعد با هیجان گفت: وای آقای حائری نبودین که دعوا شده بود اینجا. رحم کرد. و نگاهشم سمت سایت دوستیابی در استان کرمان انداخت و گفت: این زنا اخرش سر ما مردا رو به باد میدن. دوتا پسر به جون هم افتاده بودن و هی پشت سر هم نطق میکردن.آروین وقتی دید سایت دوستیابی در استان کرمان گریه میکنه و اون مرده هم فقط به سایت دوستیابی در استان کرمان نگاه میکنه و حرف میزنه، انگار رادارش فعال شد و با عصبانیت رو به مرد گفت: کدوم بردنشون؟
و مرد گفت: انگاری سر کوچه ان! آروین باشه ای گفت و با خشم کنترل شدش رو به من غرید: دست خواهرتم بگیر گمشو بالا درم ببند. جوری امر کرد که فقط تونستم اطاعت کنم و خودش هراسان سوار ماشینش شد و رفت. سایت دوستیابی در استان کرمان فقط روی مبل نشسته بود و گریه میکرد. هق هق اش رو مخم بود. با اخم گفتم: وقتی میخوای با این کار، آیهان رو عصبی کنی فکر اینجاشم باش! همانطور که گریه میکرد، گفت: پسره بیشعور. اصلا به اون چه؟ یعنی تو بدون غرض اون همه واسه اون پسره عشوه اومدی، نه؟ نگاهی بهم کرد و بیشتر گریه اش شدت گرفت. بغلش کردم و با آرامش گفتم: سایت دوستیابی استان کرمان گریه نکن همه چی درست میشه! یک ساعتی گذشته بود که آروین با عصبانیت وارد خونه شد و با خشم رو به سایت دوستیابی استان کرمان غرید: برادرم امشب رو باید تو بازداشت بمونه. اونم بخاطر تو!
و بعد با نفرت نگاهش کرد و گفت: پاشو گمشو از اینجا بیرون! زود باش! با حرص اروین رو نگاه کردم و گفتم: حق نداری با خواهرم اینجوری حرف بزنی!
پوزخندی زد و گفت: حوری خفه شو! از بازوی سایت دوستیابی استان کرمان گرفت و مجبورش کرد بلند شه و بعد همانطور که به سمت در میبردش گفت: اینجا نمیای. فقط مامانتون میتونه بیاد اینجا.
سایت دوستیابی در استان کرمانشاه فقط گریه میکرد
ببینمت قلم پات رو خورد میکنم! سایت دوستیابی در استان کرمانشاه فقط گریه میکرد، جوابش رو نمیداد. آروین در رو باز کرد و سایت دوستیابی در استان کرمانشاه رو انداخت بیرون. به داد و بیدادی هم که من راه انداخته بودم اصلا توجه نمیکرد.