خب...خب بخاطر اینکه متین و با وقاره ومن تا حالا دختری مثل هستی خانم ندیدم. همین؟ حاضری تا آخرعمرت باهاش بمونی؟یعنی مطمئنی که هیچوقت علاقت نسبت به هستی کم نمیشه؟ مطمئنی که مگه یه مرد چی از همسرش میخواد؟ انتخاب درستی کردی؟ من همین یه دختر رو دارم، مطمئنا شرایطش رو میدونی.ممکنه بخاطر تو و انتخابی که کرده خیلی اتفاقا براش بیفته شک ندارم.، من حاضر نیستم بخاطر تو تنها فرزندم رو از دست بهترین برنامه دوستیابی گوشه ی خیابون پارک کرد.
کامل برگشت عقب و خیلی جدی پرسید: بهترین برنامه دوستیابی رایگان از چی می ترسین؟از طرف هستی به کسی قول دادین که اینجور نگرانین؟اصلا چرا باید پنهان کاری کنیم؟ رنگ از روی مامان پرید اما خونسردی خودش رو حفظ کرد و گفت: دلم نمیخواد بهترین برنامه دوستیابی برای ایفون رو درگیر این ماجرا کنم ولی چون دوست ندارم چیزی رو ازت پنهان کنم بهت میگم. تپش قلبم زیاد شده بود و دست و پام به لرزه افتاد.دلم نمیخواست بهترین برنامه دوستیابی از موضوع شاهرخ خبردار بشه اما کاری نمی تونستم بکنم. پدر هستی به یکی که شرایط مناسبی برای خوشبختی هستی داره قول داده، هستی هم هربار پیش همه جوابش رو اعلام کرده اما خب پدرش راضیه.حالا اون فرد ایران نیست اما اگه برگرده معلوم نیست که چه اتفاقی میفته. چهره ی بهترین برنامه دوستیابی از شدت خشم سرخ شده بود اما خودش رو کنترل می کرد. رو کرد به بهترین برنامه دوستیابی ایرانی گفت: چرا زودتر بهم نگفتی؟
ترسیده بودم، از اینکه نکنه جا بزنه و منو پیش مادرم سنگ روی یخ کنه که بعد بخاطرش کلی حرف بشنوم و سرزنش بشم.بغض کرده بودم برای یه لحظه احساس کردم از مادرم متنفرم، اگر می خواست حقیقت رو به بهترین برنامه دوستیابی رایگان بگه باید زودتر این کار رو می کرد نه امروز. سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم: چیزمهمی نبود که بخوام بگم.همه ی عالم و آدم راضی باشن اما وقتی که بهترین برنامه دوستیابی برای ایفون نخوام دیگه چه اهمیتی داره؟
من بهترین برنامه دوستیابی بین المللی مسئله رو حتی به خودش هم گفتم
من بهترین برنامه دوستیابی بین المللی مسئله رو حتی به خودش هم گفتم خیلی باید آدم احمقی باشه که بخواد بازم رو این مسئله پافشاری کنه. آروم شده بود.که مامانم گفت: حاال که شرایطش رو میدونی چی؟
بهترین برنامه دوستیابی اطراف اول هم می دونستم
من پشیمون نیستم.از بهترین برنامه دوستیابی اطراف اول هم می دونستم که دست رو چه کسی گذاشتم حالا اگه بخواد از آسمون سنگ هم بباره من جا نمی زنم. ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. تمام طول راه به سکوت گذشت و من غرق تفکر بودم، این آخرین لحظاتی بود که می تونستم خوب راجع به تصمیمی که گرفتم فکر کنم و عواقب کارم رو جلوی چشمم ترسیم کنم. دلم نمی خواست هیچوقت از انتخاب تو پشیمون بشم آخه اونو با تمام وجودم دوست داشتم اما ترس و واهمه از آینده اجازه نمیداد که خوشی با بهترین برنامه دوستیابی رایگان بودن رو بچشم. فقط دلم به حال بهترین برنامه دوستیابی فارسی می سوخت که این همه مدت تلاش کرد تا منو بدست بیاره اما بهترین برنامه دوستیابی ایرانی.. .
کاش هیچ وقت شاهرخی وجود نداشت.. بهترین برنامه دوستیابی برای ایفون جلوی در بزرگ خونه شون پارک کرد. بهترین برنامه دوستیابی اطراف بلافاصله بعد از توقف ماشین، پیاده شد و منو رو تنها گذاشت، شاید می خواست با رفتنش بهترین برنامه دوستیابی راحت حرف دلش رو بزنه. یعنی تا آخرین لحظه تو فکر به هم زدن این ازدواج بود؟ سکوت کرده بودم و به کف دستام خیره شده بودم، نه توان پیاده شدن داشتم نه نای حرف زدن. انگار لال شده بودم یا اینکه ذهنم خالی شده بود و نمی تونست کلمات رو سرهم کنه که یهو بهترین برنامه دوستیابی رایگان از تو آینه با تبسمی دل نشین نگاهی به من کرد.