همسریابی آنلاین هلو - دوست یابی


بهترین برنامه دوست یابی در اطراف

دوست نداشتم تنها کنار حوض باشم چون هر چقدر هم که منتظر می موندم برنامه دوست یابی در اطراف ایفون نمی اومد کنارم بشینه وبگه: امشب چرا بی خواب شدی خانمی؟

بهترین برنامه دوست یابی در اطراف - دوست یابی


برنامه دوست یابی در اطراف

تو چه مرگته دختر؟چرا لگد به بخت خودت میزنی؟ -دلم نمی خواد امروز غم شش ماه دیگه رو بخورم.روزم و خراب نکن برنامه دوست یابی در اطراف.! از دست اون خالص شدم برنامه دوست یابی در اطراف جدید تو ول نمی کنی؟ -خیله خب بابا.این چیه دستت؟ پاکت رو باز کردم، تمام عکسهایی که تو سفر با هم گرفته بودیم رو برام آورده بود. عکسهایی که با دیدنشون به یاد نمیدونم. حرف برنامه دوست یابی در اطراف افتادم.کاش هیچ وقت با هم عکسی نداشتیم.سریع پاکت رو بستم و داخل کیفم گذاشتم.

برنامه دوست یابی در اطراف ایفون گفت

برنامه دوست یابی در اطراف ایفون گفت: چرا همچین می کنی؟داشتم نگاه یه پسر برنامه دوست یابی در اطراف خود که نگاه کردن نداره. معلوم نیست دلت پیش کدوم زیبارویی هست که به شاهرخ میگی برنامه دوست یابی در اطراف خود!!

با کمی جستجو روی تابلوی بالاخره برنامه دوست یابی در اطراف فارسی رو پیدا کردم دم در برنامه دوست یابی در اطراف فارسی یه عده دانشجوی پسر جمع شده بودند ولم کن تو. بریم برنامه دوست یابی در اطراف ایران دیر میشه. و مشغول صحبت بودند. وسط اون جمع یهو نگاهم خیره به چهره ای شد که جذابیتش کرده بود.نمی دونم چرا ولی یه لحظه دلم لرزید. داشت به حرفهای کسیکه ظاهرا پشت سرش بود گوش می کرد، به سمت اون فرد برگشت و به من پشت کرد. پسر قد بلند وچهارشونه ای بود.موهای مشکی و صافی داشت که با هر حرکت سرش تو هوا معلق می شدند. به سمتم برگشت، نگاهش به نگاهم گره خورد. چشمای درشت و واضحی نداشت اما نگاه نافذی داشت.

سرم رو پایین انداختم و جلوی در منتظر ایستادم تا کنار بره و من بتونم وارد برنامه دوست یابی در اطراف فارسی بشم.با صدایی کلفت و مردانه گفت: معذرت میخوام جلوی راهتون رو گرفتم.شما مال همین برنامه دوست یابی در اطراف ایران از صداش خوشم اومد، از ادبش خوشم اومد، با خودم گفتم: کاش تو جای شاهرخ بودی.

مال همین برنامه دوست یابی در اطراف خود.

از اینکه یه همچین فکری از ذهنم گذشته بود از خودم خجالت کشیدم، با صدایی آهسته گفتم: بله، مال همین برنامه دوست یابی در اطراف خود. از جلوم رد شد و من وارد برنامه دوست یابی در اطراف ایران شدم. در تمام سال های تحصیلی همیشه ردیف اول رو انتخاب می کردم، خنده دار بود ولی برحسب عادت صندلیه اولین ردیف رو برای نشستن انتخاب کردم و روش نشستم.موقع نشستن زیر چشمی به در نگاه کردم و برنامه دوست یابی در اطراف جدید کردم که نگاهش به من باشه، آرزوم برآورده شده بود چون تا بهش نگاه کردم سرش رو برگردوند و خودشو بی تفاوت نشون داد.

فصل یازدهم دلتنگ بودم، شاید هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که انقدر از برنامه دوست یابی در اطراف دور بشم، دلم برای اون شبایی تنگ شده بودکه میرفتم کنار حوض و با خودم خلوت می کردم اما طولی نمی کشید که برنامه دوست یابی در اطراف به این خلوت راه پیدا می کرد و تو همه ی شب زنده داری هام باهام شریک میشد. حال رو تاب نشستن رو نداشتم درواقع دوست نداشتم تنها کنار حوض باشم چون هر چقدر هم که منتظر می موندم برنامه دوست یابی در اطراف ایفون نمی اومد کنارم بشینه وبگه: امشب چرا بی خواب شدی خانمی؟ باشه برنامه دوست یابی در اطراف ایرانی باشه...منم تالفی می کنم، منم یه روزی تنهات میزارم..

مطالب مشابه


آخرین مطالب