سر تکون دادم و بزرگترین سایت همسریابی بین المللی هم گفت: خوب میشه باهاش تماس بگیرین بیاد اینجا! سر تکون دادم و گفتم: بله! اجازه می دین پسره رو ببینیم؟ بله خواهش می کنم! بعد صداشو بلند کرد: صیادی!! به ثانیه نکشید یه در و باز کرد و پا کوبید اون پسره که بردی بازداشتگاه، بیارش! دوباره پا کوبید و من روی بزرگترین کانال همسریابی آوار شدم بزرگترین سایت همسریابی ایران حمیدی نگاه پر سوالی به ما انداخت ولی من بی توجه به اون شماره بزرگترین همسریابی رو گرفتم: سلام بزرگترین همسریابی خبری شده؟
همسریابی بزرگترین سایت ماشینتون پیدا شده
سلام آقای سهرابی تشریف بیارن همسریابی بزرگترین سایت ماشینتون پیدا شده بزرگترین همسریابی با تردید پرسید: ماشین من که دست همسریابی بزرگترین همسر بود می دونم ولی الان یکی دیگه راننده بوده؟ بزرگترین همسریابی ایران معلوم بود شوک زده اس: یکی دیگه؟ دستی به صورتم کشیدم و گفتم: آره راننده یه پسره بوده! صدای بزرگترین همسریابی ایران هم به وضوح عصبی شد: یه پسر؟ دلم نمی خواست هیچ فکر و خیالی بکنم فعلا مغزم و از کار انداخته بودم بله! شما نمی دونستین احتمالا داداش سرمه هم باهاشون بوده! آه آسوده بزرگترین همسریابی ایران نشون از خیال راحتش می داد یعنی این یارو رو که گرفتن داداش سرمه است؟
چرا همسریابی بزرگترین همسر این همه صمیمیه!
اینقدر حالم بد بود که ترجیخ دادم به این ماجرا فکر نکنم که چرا همسریابی بزرگترین همسر این همه صمیمیه! معلوم نیست! من هنوز ندیدمش! خیلی خوب من الان میام! و تماس و قطع کردم بزرگترین سایت همسریابی ایران حمیدی هنوز با دقت ما رو نگاه می کرد بعد از تمام شدن مکالمه ام پرسید: خوب نمی خواین بگین جریان چی بوده؟ همسریابی بزرگترین سایت نیم نگاهی به من کرد که من سرم و پائین انداختم واقعا چی داشتم بگم؟ اینکه خواهرم با دوتا دختر دیگه رفتن بیرون و هنوز تا این وقت شب برنگشتن! سری تکون دادم و بزرگترین سایت همسریابی بین المللی شروع کرد به حرف زدن: خواهر بزرگترین همسریابی با دوتا از دوستاش رفته بودن بیرون