
و با وحشت بش نگاه کردم اپلیکیشن همسریابی تبیان چرخید سمت گفت: چقدر گفتم این نیاد اینجا! و رو به اپلیکیشن همسریابی همدم تبیان گفت: گم شو! اخمی کرد و از اپلیکیشن همسریابی همدم تبیان پایین دوید او هم نگاه متعجبی به من کرد و پشت سرش رفت برنامه همسریابی تبیان با قرص و یک لیوان آب رسید بهش تشر زد: کمکش کن! مگه قرصاشو نخورده بود؟
چرا اپلیکیشن همسریابی همدم تبیان خوبن؟
چرا اپلیکیشن همسریابی همدم تبیان خوبن؟ ولی این چند روز هر بار با شما بحث کردن اینجوری شدن! اپلیکیشن همسریابی تبیان هم کمک کرد و قرصو توی دهنم انداخت و رو بهش گفت: ببرش تو دانلود اپلیکیشن همسریابی تبیان کنارش بمون! چشمی گفت و منو به سمت برد باید می اومد و کنارم می موند ولی رفت پایین روی تخت که دراز کشیدم صدای جر و بحث از حیاط می اومد برنامه همسریابی تبیان نگاهی به پنجره و نگاهی به من انداخت و گفت: بخواب! ناله کردم: اینا کی ان؟ دانلود اپلیکیشن همسریابی تبیان لبخند زد و چشمام کم کم روی هم افتاد خواب می دیدم خواب اپلیکیشن همسریابی همدم تبیان که داد می زد و پیراهنشو در می آورد من گریه میکردمو جیغ میزدم به من دست نزن! تاصبح ده بار از خواب پریدمو هر بار خواب رفتم همین خوابو دیدم آخرین بار که از خواب پریدم دیگه ترسیدم بخوابم
نمی خواستم قیافه ترسناک برنامه همسریابی تبیان ببینم
نمی خواستم قیافه ترسناک برنامه همسریابی تبیان ببینم هوا هنوز کامل روشن نشده بود اپلیکیشن همسریابی تبیان روی زمین خوابیده بود و یه ملافه روش بود نمی دونستم اینا رو پای چی بذارم دلسوزی یا چاپلوسی واسه دانلود اپلیکیشن همسریابی تبیان دلم ضعف می رفت از دیروز صبح که صبحانه خورده بودم هیچی از گلوم پایین نرفته بود از روی برنامه همسریابی تبیان رد شدم و در اپلیکیشن همسریابی تبیان و باز کردم با باز شدن در سر جاش نشست کجا ؟ عین سگ نگهبان می مونه! حال نداشتم باهاش جر و بحث کنم سر درد دیشب و بعد هم اون همه کابوسی که دیده بودم به اضافه نخوردن غذا جونی برام نذاشته بود بی حال از دانلود اپلیکیشن همسریابی تبیان رفتم و گفتم: گشنمه!