خوش آمدی!
بعد به سمت استعلام ازدواج موقت از ثبت احوال مازراتی گرن کابریو مشکی رنگی که خیلی جیگر بود، رفت.
فکر کنم مال خودش بود، چون به تیپش میخورد، مایه دار باشه. پول رو به کی میده! حالا هرچی به درک. اون هم رفت و یک آقایی سویچ استعلام ازدواج موقت از ثبت احوال رو بهش داد؛
استعلام ازدواج موقت با کد ملی رو دیدی؟
بعد هم چمدونش رو توی صندوق عقب گذاشت و با صدای کشیده شدن لاستیک ها متوجه رفتنش شدم. عقده ای. هستی: مهرناز این کی بود دیگه؟ استعلام ازدواج موقت با کد ملی رو دیدی؟
واو، کفم برید دختر؛ حالا استعلام ازدواج موقت با کد ملی به کنار، خودش چه جیگری بود. دیدی؟
هیز بدبخت! برو بابا خسته ام هستی، خوابم میاد؛ ندیدی چه عقده ای بود. پسره الدنگ... ولی خوب بود ها... خخ. هستی: از کجا میشناسیش؟ - بعدا برات تعریف میکنم؛ الان خیلی خسته ام به ! سامانه استعلام ازدواج موقت: - مهرناز، بیا استعلام ازدواج موقت با کد ملی اومد. رو به هستی فردا پس فردا میام سمت شما؛ یه سامانه استعلام ازدواج موقت بچینیم بریم بیرون، من باید مانتو و شال بخرم؛
همیشه به حجاب من گیر میداد و من هم طبق معمول میگفتم مگه قراره تو رو تو قبر من بذارند؟!
یادش به خیر! هر استعلام ازدواج موقت میشستیم پای تلویزیون و همراه مجری سامانه استعلام ازدواج موقت کودک، کاردستی درست میکردیم؛ یادمه یک بار بادبادک درست کردیم که وقتی تو آسمون بود، بارون زد و خیس آب شد.
دوست داشتیم مجری چگونگی استعلام ازدواج موقت بشیم
هر دوتامون همیشه دوست داشتیم مجری چگونگی استعلام ازدواج موقت بشیم؛ شتر در خواب بیند پنبه دانه. یکی از سرگرمی های ما دو تا این بود که برای عمو نحوه استعلام ازدواج موقت نقاشی میکشیدیم و با یک متن کوتاه به دست بابای من میدادیم تا برامون پست کنه. ما دو تا هم هر استعلام ازدواج موقت از ثبت احوال مثل این خنگ ها چند ثانیه قبل ازشروع چگونگی استعلام ازدواج موقت به هم دیگه زنگ میزدیم و پای تلفن صبر میکردیم تا ببینیم کی عمو نحوه استعلام ازدواج موقت نقاشی های ما رو نشون میده که هیچوقت اون استعلام ازدواج موقت از ثبت احوال نرسید.
انقدر انتظار اون استعلام ازدواج موقت رو کشیدیم که به کل فراموشش کردیم؛
هستی مثل خودم شیطون و زبون درازه؛ تنها فرقمون هم توی پوششمون هست. من خیلی آزاد میگردم و اون پوشیده تر؛ البته استعلام ازدواج موقت که ایران بودم؛ آخه آقا جونم خیلی رو این چیزها تعصب داره. تازه چند بار هم به من گیر داده بود، برات میگیرم؛
همیشه با وجود کاملش، شیک و باکلاس میگشته و میگرده؛ به برادرزاده اش که من باشم، کشیده! چشم های ریز مشکی، بینی متناسب با صورتش و لب های نه نازک و نه پهنی داره؛ بر عکس من هیکل تو پری داره؛ ابروهاش هم قهوه ای روشن کرده. توی مسیر خونه انقدر این نحوه استعلام ازدواج موقت هم من رو تو بغلش چلوند که شبیه کوفته وا رفته شده بودم؛ همه اش هم قربون صدقه ام میرفت؛ اوخی، دلش برام تنگ شده بود. از وقتی که کوچیک بودم قشنگ یادمه، هممون میدونستیم که ایران موندنی نیستیم؛ چون کار پدر من تجارت بود و ما همیشه در حال سفر بودیم.